آخر آب و گلش کنار نیامد

آخر، آب و گِلش کنار نیامد
دریا با ساحلش کنار نیامد

برکه دلش را فروخت اما دریا
با ماه کاملش کنار نیامد

باز به خاک آرمید هرچه که رویید
مزرعه با حاصلش کنار نیامد

از تو شکایت کنم که خلق بگویند
بی سر و پا با دلش کنار نیامد؟

اشکم و آتش، خوشا کسی که اگر سوخت
سوخت و با مشکلش کنار نیامد
دیدگاه ها (۱)

مثل باران بهاری که نمیگوید کِی...بی خبر در بزن و سر زده از ر...

بهــــــار میتواندخودِ خودت باشد !وقتی که عاشقانهدر مـــنسبـ...

کار دستم دادهاین دست و دلبازیدیگر تو حکم کن!من ...دلم را باخ...

نه همین می رمد آن نوگل خندان از منمی کشد خار در این بادیه دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط