رفته بودیم بیرون اردوگاه آب تنی دیدیم دو نفر دارند یکی

رفته بودیم بیرون اردوگاه، آب تنی. دیدیم دو نفر دارند یکی را آب می دهند. به دوستانم گفتم«بریم کمکش؟» گفتند«ول کن، باهم رفیقن» پرسیدم «مگه کی اند؟» گفتند «دل آذر و جعفری دارند زین الدین رو آبش می دن. معاون های خودشن. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 57 کانال میثاق باشهدا @iranshohada
دیدگاه ها (۱)

تقدیم به 93 شهید گمنام تازه تفحص شده به نام خدایی که مادر گم...

بد حجاببا پریشانی و اشک به خانه آمد.دلیلش را پرسیدم.گفت: این...

مواد لازم :تخم مرغ4 عددماکارونی شکل دار 250 گرمسوسیس 250 گرم...

مناجات #نامه #شهداای خدا، این دلم، جانم، روحم فقط تو را می‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط