pt

pt4
آجوما بهم چند دست لباس داد که بشورمشون لباسارو بردم تو حیاط و شروع کردم به شستنشون یه جا بود پشت عمارت اونجا رفتمو مشغول شستن لباسا شدم بعد رفتم پله هارو تمیز کردم بعد رفتم آشپز خونه آجوما:دخترم ا.ت:بله آجوما آجوما:بیا این قهوه رو ببر برا ارباب همیشه این موقع ها قهوه میخوره ا.ت:چشم قهوه رو گرفتم چرا باید ریخت نحثشو ببینم در زدم ولی صدای نشنیدم آروم رفتم تو نبود قهوه رو گذاشتم رو میزش چه اتاق قشنگی بود انقدر محو دیدنش شدم که زمان از دستم در رفت اومدم برگردم برم سرم خورد به سینه یکی خیلی صفت بود دستمو رو پیشونیم گذاشتم سرمو گرفتم بالا با چهره ارباب مواجه شدم ا.ت:ا ارباب ببخشید اینجا بودم کمرمو گرفت چسبوندم به خودش خم شد تو صورتم چشامو بستم کوک:چشاتو باز کن چشامو باز کردم تاحالا این چشایه به رنگ شب و خمار رو از نزدیک ندیده بودم خیلی خوشگل بودن کوک:بدون اجازه اومدی تو اتاق من؟ ا.ت:نه ارباب در زدم قهوتونو بیارم نبودید کوک:تو این لباسا خوشگل شدی مشخص بود لپام سرخ شده یهو چیزه نرمی محکم رو لبام فرود اومد مک عمیقی میزد دردم میومد گازی گرفت که مجبور شدم همراهی کنم که در زدن فرشته نجاتم بود ولم کرد کوک:از اینجا برو تعظیمی کردم و رفتم
دیدگاه ها (۲)

pt5#کوک لباش طعم توت فرنگی میداد شاید یه برده باشه ولی اون خ...

pt6لبا ا.ت رو به بازی گرفت وحشیانه میبوسیدش ا.ت دستشو رو شون...

pt 3سوزشی کنار صورتم حس کردم رفت منم خودمو بغل کردم و گریه ک...

pt2#ا.ت اون پسر رفت منم رفتم سرکارم ولی چقدر کراش بود نیمه ش...

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

WISH MEET YOUPART 15ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط