تک پارتی از هیون

#تک_پارتی
#هیونجین

چند روزی بود که همه‌چیز بین ات و هیونجین عجیب شده بود. قبلاً وقتی به خوابگاه برمی‌گشتی، اولین کسی که با ذوق به استقبالت می‌اومد، همون بود. اما حالا فقط یک نگاه کوتاه می‌کرد و دوباره سرش را به گوشی یا دفتر طراحی‌اش می‌انداخت.

سر میز شام چند بار تلاش کردی حرفی بزنی.

ات: «امروز تمرین چطور بود؟»
هیون: «خوب.»

ات: «خسته نبودی؟»
هیون: «نه.»

این جواب‌های کوتاه قلبت را سنگین می‌کرد. آخر شب، وقتی همه خواب بودند، به اتاقش رفتی. در زدی و او با چهره‌ای خسته در را باز کرد.

ات: «می‌تونم بیام تو؟»
هیون: «…باشه.»

داخل اتاق تاریکش شدی. روی صندلی نشست و ات روبه‌روش ایستادی.

ات: «هیون، می‌خوام بدونم چرا این‌جوری شدی؟ چرا باهام سردی؟»
هیون: «هیچی نیست. فقط… یه مدت تنهام بذار.»

ات قدمی جلو رفتی.
ات: «نه، نمی‌پذیرم. تو همیشه با من صادق بودی. حالا چی شده؟ هیون، منو نگاه کن.»

هیون سرش را بلند کرد، چشم‌هایش پر از بغض بود.
هیون: «می‌دونی چرا سرد شدم؟ چون وقتی زیادی بهت نزدیک می‌شم، می‌ترسم. می‌ترسم زیادی وابسته بشم. می‌ترسم اگه یه روز نباشی، نابود بشم.»

ات کنار او نشستی، دستش را گرفتی.
ات: «هیون… من همین‌جام. قراره جایی برم؟ چرا فکر می‌کنی تنها می‌مونی؟»

هیون: «چون ات خیلی برام مهمی. بیشتر از هر چیزی که تصور می‌کنی.»

سرش را روی شانه‌ات گذاشت و بغضش ترکید. ات دستت را دورش حلقه کردی.
ات: «تو مجبور نیستی سرد باشی تا قوی به نظر بیای. من اینجام برای همین لحظه‌ها… برای اینکه بدونی تنها نیستی.»

هیون محکم‌تر بغلت کرد. آن سردی چند روز گذشته حالا جای خودش را به گرمایی داد که هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست توصیفش کند.
*پایان*
دیدگاه ها (۲)

چند پارتی از هیون

چند پارتی از هیون

تک پارتی از هان

۱۰پارتی از هان

دختر قمار باز

#چند پارتی #هیونجینp3یعنی می‌دونه سخت بهش دل باختم؟ا،ت وارد ...

---### 💔 پارت چهاردهم: ات هنوز در آغوش جیمین بود. دست‌هایش م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط