پارت

پــارت ④⑤

تـرنم٭
با خیس شدن صورتم چشمامو باز کردم که دیدم تو یه خونه ی نا آشنام سرم و برگردوندم که یه پسررو دیدم.
پسره:اوم بالاخره بلند شدی؟ داشت میومد نزدیکم که فوری سرم و بردم عقب و گفتم:نزدیکم نشو تو کی هستی من چرا اینجام؟ پسره با تعجب اومد جلو و گفت:منم رهام تـ و تو من و نمیشناسی؟ترنم رهامم ـ رهام کیه اصلا ترنم کیه؟ همون پسره که میگفت اسمم رهامه از اتاق رفت بیرون
چـ را چرا من هیچی یادم نیست اصلا اسمم چیه کجا زندگی میکنم چرا من پیش این پسره رهامم چرا؟؟؟

رهام٭
بعد از اینکه دیدم ترنم هیچی یادش نمیاد رفتم و زنگ زدم به دکتری که اومده بود ترنم و معاینه کرده بود که اونم گفت به دلیل شک عصبی که بهش وارد شده حافظشو از دست داده و ممکنه هیچ وقت حافظشو بدست نیاره البته اگر خاطراتی از کسایی که باهاشون بوده رو یادش نیاد یعنی الان ترنم چیزی یادش نیست پس الان به نفعه منه.

مارال٭
از اون موقع که ویکتوریا خبر داده که ترنم بی خبر از خونه گذاشته رفته الان همه اومدیم خونه پسرا هرچی به ترنم زنگ می زنیم جواب نمیده خیلی نگرانشم کاش هیچوقت از پیشمون نرفته بود.
سورن:واای سپنتا هم جواب تلفن و نمیده سامیار:یعنی تا میایم روی خوش زندگیرو ببینیم یه اتفاق بد میفته ـ آخه این دختر کجا گذاشته رفته
ویکتوریا با شرمندگی گفت:تقصیر منه من نباید یه لحظه هم از کنارش میرفتم
همون موقع سپنتا اومد تو خونه چشاش قرمز بود لباشم خشکه خشک موهاشم بهم ریخته تا سر و صورتش و دیدیم نگران شدیم و رفتیم جلوش
سپنتا با صدای گرفته ای گفت:چی شده همتون اینجا جمع شدین؟
پرهام:سپنتا چیزی شده؟ما همه نگران ترنمیم آخه گذاشته رفته یا شایدم بردنش هیچ خبری ازش نیست.
سپنتا پوزخند زد و گفت:نگران اون نباشین اون الان پیش رهامش داره خوش میگذرونه و یه عکسی تو گوشیش بهمون نشون داد عکس ترنم و رهام درحال بوسیدن هم بودن ـ ایـ ن این امکان نداره سلین:غیر ممکنه
سپنتا با داد گفت:اما حقیقته من خودم با چشمای خودم دیدم و بعدشم چیزای رو میز و زد شکوند پسرا رفتن گرفتنش تا آرومش کنن اشک تو چشام جمع شده بود ...

یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
دیدگاه ها (۱۰)

پـارت ⑤⑤تـرنـم٭رهام:خیلی خب ببین تو به دلیل اینکه از پله ها ...

پـارت ⑥⑤تـرنـم٭رهام:عزیزم مثل اینکه بهتره براشون توضیح بدی چ...

پـارت ③⑤تـرنـم٭به اون آدرسی که پیم داده بود رفتم یه پارک خلو...

پـارت②⑤سـپنتا٭الان نزدیک یک هفته است که ندیدمش دلم براش یه ز...

پارت دارک (۱) :

#رویای #جوانی #پارت_۴داشتم قدم میزدیم با هیونگی که دیدم همه ...

...بیا باهم فرار کنیم...پارت2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط