طوفان سیاه

"طوفان سیاه"
هانول اولین کسی بود که متوجه شد. چشم هایش از دور دیدند که کیونگ، در حالی که تبش مانند آتش فوران کرده، به سمت چاه ابدیت*گودال ی که گفته میشود به جهان سایهها متصل است*میدود.
هانول فریاد زد: "همه بیایید! کیونگ میخواد خودش رو نابود کنه!"
سوجین و میهو مانندباد به دنبالش دویدند،اما کیونگ باسرعت نور پیش رفت،گو یی نیرو یی شیطانی او را کشاند.
میهو اولین نفری بودکه رسید.تیغه هایش راپرتاب کرد،اماکیونگ بدون حتی نگاه کردن،آنها را با تبش ذوب کرد. "کیونگ!بسته! سرا اگه ببینه تو این حالی...."
کیونگ جواب نداد فقط به ارهش ادامه داد و دوید.
هانول طلسمی از یخ ساخت تا پاهایش را دربر بگیرد، اما تب کیونگ تمام یخ ها را بخار کرد
هانول به زانو افتاد:"این دیگه تب نیست...این نفرین خودسوزیه!"
سوجین به طرف اون پرید، با شمشیر نورش سعی کرد مسیرش را سد کند، اما کیونگ مشت محکمی به سینهٔ او زد سوجین جیغ زد: "نه! بسه کیونگ!"
کیونگ روی لبهٔ چاه ایستاد.چشمانش تماماً سیاه شد، و از دهانش مهٔ داغی بیرون زد....
میهو از پشت(با صدایی شکسته):"لطفا....اگه بری سرا هرگز بیدار نمیشه!"
اما کیونگ فقط خندید خنده ای تلخ که شبیه گریه بود و یک پا را بالای پرتگاه برد......همون لحظه باد ایستاد.زمان یخ زد.پشت سرش دری از سایه باز شد.
باچشمانی درخشان ترازهمیشه،آرام قدم برداشتم.لباسم مثل تاریکی زنده جنبید،وهرقدمم زمین رامثل آب موجدار کرد
دستمودرازکردم همهٔ نیروهای کیونگ،ازتب تاقدرت جسمانی اش،مثل ریسمانی سیاه از بدنش خارج شد و دور دستم پیچید.
"عشق من... تو قرار نبود تنهایی بری."و سپس چاقو را در قلب کیونگ فرو کردم
خون سیاه فوران کرد.کیونگ زمین افتاد... اما نمرد. فقط زخمی شد...
زانوزدم و کیونگ را بغل کردم. تبش محو شد.چشمانش دوباره به رنگ طبیعی بازگشت.
کیونگ:"چرا... منو نکشتی؟"
سکوت همه جاروپرکردوهیچ صدایی نمیاومد."چون مرگ آسون ترین مجازاته...وتوسزاواریه عمرعذاِب کنارمن بودنی."
"زخمی که هرگز آرام نمیگیرد"
همه چی بد از اون اتفا فرق کرد یه جورایی انگار قلبی نداشتم برای محبت داشتن به کسی.....
سایه هایم حالا زنده اند مثل مارهایی که از زمین می جهند و فرمانبردارم هستند.
زخم قلب کیونگ را طوری طراحی کردم که هرچه او سعی کند آن را درمان کند، دردش بیشتر شود.
زخِم سیاه روی سینه اش دائماً میسوزد، مخصوصاً وقتی به من نزدیک شود.
. خونش اگر بریزد، سایه ها را جذب میکند و موجوداتی وحشتزا ساخته میشه
هر شب سعی میکرد با طلسم ها ی دزدیده شده از هانول زخمش را درمان کند، اما فقط خون ریزی بیشتر میشد.
سوجین گاهی پنهانی به سیاهچال سرمیزد وکیونگ رابا نوشیدنی های تسکین دهنده کمک میکرد...اما اثرش موقتی بود.
هر صبح دستانم را روی زخم کیونگ میگزاشتم و سا یه ها را فرا میخواندم تا درد را ده برابر کنند.
هرشب،خاطرات لحظه ای که چاقورادرقلبش فرو کرد م را در فضا نمایش میدادم و از او باید تماشا میکرد
کیونگ در حالی که از درد به خود میپیچید:
"سرا... می دونی من هنوز هم اگه بخوام، میتونم فرار کنم. اما نمیخوام."
"میدونم. چون تو عاشق درد کشیدنی... دردی که من بهت میدم."
"آره...وتوعاشق این هستی که کنترل کنی.ولی یه روزاین زخم منو میکشه...اونوقت کی رو عذاب میدی؟"
چاقویی از یخ رو فرو بردم تو قلبش: "من همیشه راِه تازهای برای عذاب دادن پیدا میکنم."
هانول یک شب در قصر به ملاقاتم اومد و بهم اخطار داد:
کیونگ داره جهان سایه هاراآلوده میکنه.اگه ادامه بدی،موجودی متولدمیشه که نه تو،نه اون، نمیتونه کنترلش کنه.
""بذار بیاد. من ملکهٔ سایه هام... حتی اگه خوِد تاریکی هم بیاید، سرجاش میذارمش.
دیدگاه ها (۰)

"سکوت مرگبار کیونگ"سایه ها بی سابقه،بیقرار شده اند.در تالار ...

"فروپاشی قلب سرد سرا؟؟"کیونگ در اتاقی سفید و بیصدا بستری بود...

محل درمان: چشمه ی آب"سنگهای زمردین"جایی در قلب جنگل ممنوعه، ...

معجزه عشق:پایان تب ابدیشب اوج نقره فام.کیونگ در آستانه فروپا...

راز سایه ها""در همین لحظه...سایه های من که تمام شب را صرف مر...

🌑 ارباب تاریکی: بازیِ درد و انتقام 🌑گردباد عجیبی به وجود اوم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط