ازدواج اجباری

پارت ۵
*قیافه جانگ کوک یه جوری بود که انگار با ته یونگ دعوا داره*
*خواستم مزاحمشون نشم و پاشم برم اتاقم*
تو: من دیگه میرم...خوش بگذره
*پاشدم که یهو ته یونگ دستمو گرفت*
ته: مثلا اینهمه راه اومدم که باهات اشنا شم
*به جانگ کوک نگاه کردم و دیدم داره بد نگام میکنه*
*فوری دستمو کشیدم*
تو: فقط نمیخوام مزاحم شم...
ته: تو که مزاحم نیستی
*یه لبخندی بهم زد*
جانگ کوک: بله ماهم میخواییم کم کم بخوابیم پس میتونی بری
ته: پسر دایی، از بوسان پاشدم اومدم سئول که به این زودی برم؟ قراره دو سه هفته خدمتتون باشم
جانگ کوک: میتونستی اول از اینکه بیای هماهنگ کنی😐
تو: جانگ کوک زشته بی ادبی نکن...
*جانگ کوک پاشد*
جانگ کوک: بزار اتاقتو نشون بدم
*ته یونگ پاشد و با جانگ کوک اتاق نشینمن رو ترک کردن*
*هوفی کشیدم و پاشدم، رفتم به حیات و یکمی قدم زدم*
*دیدم جانگ کوک داره میاد سمتم*
جانگ کوک: میبینم با ته یونگ زیادی گرم گرفتی
تو: بلاخره خب مهمونه دیگه...انتظار داری بی ادبی کنم؟
جانگ کوک: نه تو راحت باش🗿
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

ازدواج اجباری

پسر کوچولوی من پارت ۴که یهو در صدا خورد...ویو ته : سریع پاشد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط