ابری نشو باران تو را دوست ندارم

ابری نشو، باران تو را دوست ندارم
غمگینی چشمان تو را دوست ندارم
بسپار به سرشانه ی من هق هق خود را
احوال پریشان تو را دوست ندارم
نگذار ببینند کم آوردنمان را
تلخند رفیقان تو را دوست ندارم
از عشق بگو، شور بپا کن، هوسی که
پنهان شده در جان تو را دوست ندارم
حرفی بزن و پاره بکن بند دلم را
دردی بده درمان تو را دوست ندارم
حالا که میان من و تو فاصله ای نیست
ابری نشو باران تو را دوست ندارم
لبخند بزن قافیه از شعر بخیزد
از قالب لبهای تو لبخند بریزد
لبخند بزن مرده ی در گور بخندد
این من که به تو می رسم از دور بخندد
لب باز کن از گوشه ی عشاق همایون
تا شوق من از نغمه ی در شور بخندد
من از تو به غیر از تو سراغی نگرفتم
تنها سر دار است که منصور بخندد
از شرق افق شِقّه ی شب را به در آور
تا از نفست صبح نشابور بخندد
قسمت شده قربانی لب های تو باشم
تا رگ رگم از بوسه ی ساطور بخندد
با من نه چنان باش که با سنگ و گچ و چوب
وقتی که به من لال و کر و کور بخندد
یک گل، نه گلستان منی شهد دل انگیز
هرگز نکند دور تو زنبور بخندد
از چند جهت خسته ام و زنده به گورم
لبخند بزن مرده ی در گور بخندد
دیدگاه ها (۶)

در فراقت مُردم اما، عشقت از جانم نرفتخسته از ایام بی تو، صبر...

از سر خط نوشتم اسمت راتا ته خط ادامه‌ات دادمباز یادم نبود دل...

هی دنیا من مغرورممرا که می بینی این نیستم من هر ر...

شبی بعید نباشد که با تو دم بزنممیان صحن و سرایت دمی قدم بزنم...

ᵖ3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط