پارت

پارت :49
برده ارباب زاده


سوبین به سمت یونجون رفت تا مانع رفتنش بشه ولی یونجون هیچ توجهی به حرف های سوبین نکرد و به راهش ادامه داد
سوبین ناامید شد و دیگه کاری به یونجون نداشت سوبین دیگه هیچ بهونه نداشت که باهاش جلوی یونجون رو بگیره تا نره پیش اون پسر شاید دیگه آخر خطه احتمال بودن سوبین با یونجون حتا کمتر از یک درصد شد .....
تمام مدت که یونجون و سوبین با هم دیگه حرف میزدن یک نفر اون ها رو زیر نظر داشت و به آن ها چشم دوخته بود پسرم الان بعد از سه سال دوبار. یونجون رو دیده بود .
بومگیو توی این چند سال توی آسمان و زمین دنبال یونجون گشته بود دلیل های خودش رو داشت شاید به خاطر عذاب وجدان می خواست یونجون رو ببینه شاید. هم به خاطر دلتنگی می خواست پسر رو ببینه ولی حس عجیبی داشت از اینکه الان داشت به یونجون نگاه میکرد حس عجیبی داشت انگار همش فیلمه و واقعی نیست ولی به طرز عجیبی امروز این صحنه براش واقعی بود
دنبال یونجون گشته بود ولی پیدایش نکرده بود ولی امروز تونست اون رو پیدا کنه
الان متوجه منظور سوبین می‌شود سوبین از همان اول بومگیو رو شناخته بود این بومگیو بود که سوبین رو نشناخته بود ....
پسرک از بیمارستان رفته بود بیرون تا دنبال سوبین بره و چیزی که جا گذاشته بود رو بهش برگردونه ..
بدنش به سمت پسر بزرگ تر کشیده میشود بدون فکر اینکه بعدش چی میشه به سمت یونجون حرکت کرد و اون رو صدا زد

" صبر کن .‌‌...صبررکن یونجون"

به خاطر تند راه رفتن نمی تونست درست صداش بزنه نفش کم می یاورد

" صبر کن نرو.."

این دفعه هر دو پسر صدای بومگیو رو شنیدن و برگشتن سمت پسرک بومگیو سر جایش ایستاد صدایش که حالا دیگه گرفته بود به خاطر بغض رو بلند کرد و رو به چهر های متعجب اون دو نفر گفت

" صبر کن .... یونجون "


ادامه دارد ....
دیدگاه ها (۱۳)

پارت : پایانی فصل اول برده ارباب زاده " صبر کن ....یونجون " ...

سلام بر همه حالتون چطوره امیدوارم که خوب باشه فصل جدید برده ...

پارت :48برده ارباب زاده " همین جا پیاده میشم " راننده ماشین ...

پارت :47برده برده ارباب زاده سوبین اخمی کرد یونجون ادامه داد...

پارت 28

پارت23

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط