در من زنی میرقصد

در من زنی‌ می‌رقصد
من به تبلورِ لحظه می‌‌اندیشم
به سماجتِ دخترانِ معصوم به افسونِ عشق
به کشاکشِ پر تردیدِ خاطراتِ خوب از روز‌های دور
من به رویشِ خوش یمنِ دستهایت بر اضطرابِ بی‌ پایانِ گیسوانِ سیاهم به آب و آینه
به آرامشِ سایه ها
به آفتاب
من به تو می‌‌اندیشم
به تو می‌‌اندیشم و در من, یک شرقی‌ عصیانی
بی‌ هیچ مجالی ...
بر ویرانه‌های خاموشِ روحِ رنجیده ام، پای میکوبد
و دیوانه وار می‌رقصد

آه ‌ای باورِ مطلقِ روزگارم !!!
پاییز در راه است ... بیا
دیدگاه ها (۱)

چَشمانِ پر طُمطُراق تومرا مرتعش از شعاعِ خیالی می‌کند که‌ وع...

من بی قرارم !شاخ و دُم اگر نـــداردبـغــــض که دارد!نه قهوه....

میا‌‌نِ خاطراتِ بی‌ شمارمانای آشنا !!به بودنتادامه بدهاز اول...

عبورم دهاز ازدحامِ خیابانیکه بی‌ تفاوتی‌ سایه‌ها و آدم هامر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط