سناریو وقتی گریه میکنی

سناریو : وقتی گریه میکنی:)
هیونگ لاین💗

کیم نامجون: دلتنگش بودی:) یه ماهی بود که برای تور جهانی رفته بود و تو رو حسابی دلتنگ کرده بود. توی اشپزخونه در حالی که روی میز ناهار خوری سرت رو گذاشته بودی اشک میریختی. بعد از مدتی به خواب رفتی. چند دقیقه گذشت . یهو متوجه شدی روی هوایی چشماتو باز کردی و به صورت مهربونش خیره شدی، که گفت: خانوم کوچولو دلتنگ بودن؟ اشکالی نداره الان من اینجام که برطرفش کنم:)

کیم سوکجین: روی تخت خوابیده بودین. یهو از خواب پریدی. کابوس وحشتناکی دیده بودی و خیلی ترسیده بودی. روی تخت نشستی و زانو هات رو توی دلت جمع کردی. بی صدا گریه میکردی، که دست گرمی رو دور کمرت حس کردی. بغلت کرد و دراز کشید. محکم خودت رو بهش چسبوندی که خندید و گفت: میخوای راجب چیزی که دیدی حرف بزنیم؟ یا اصلا میخوای برات جوک بگم یادت بره؟

مین یونگی: بخاطر فوت دوست صمیمیت مدتی بود که افسرده بودی. یونگی هم اینو میدونست و سعی داشت که دوباره شخصیت خنده روت رو برگردونه،
پس دست به کار شد و به استودیوش رفت تا یه اهنگ فان برات بسازه. اما تو رو هم با خودش برد، چون میدونست خوب نیستی تنهات نزاشت. روی مبل استودیو نشسته بودی و خاطراتت رو با دوستت به یاد اوردی. چشمات پر شد که توی بغل گرمی فرو رفتی. گریه هات شدت گرفت که از خودش جدات کرد و اروم بوسیدت. اشکات رو پاک کرد و گفت : این دنیا ارزش نداره که مروارید های پرنسسم رو بگیره.

جانگ هوسوک: امروز سالگرد درگذشت پدرت بود. ازش خواستی تو رو ببره سر خاکش تا کمی اروم بشی. باهام رفتید. اروم کنار قبر سرد بزرگترین حامی زندگیت نشستی و دسته گلی که خریده بودی رو روش گذاشتی. شروع به صحبت کردی ولی بغضت شکست و بدون اینکه دست خودت باشه با جیغ و گریه صحبت میکردی. دستی شونه هات رو گرفت و بلندت کرد. چشمای خیس و قرمزت رو ازش می دزدیدی. که صورتت رو قاب گرفت رد اشکات رو بوسید و گفت : بیا قوی باشیم، هوم؟ شک نکن این همون چیزیه که پدرت هم میخواد:) * بغض الود*