درخواستی

پارت۳

از اون شب، همه چیز برای مینهو تغییر کرد.
وقتی ات می‌خندید، بقیه فقط بی‌تفاوت بودن… اما مینهو توی همون لبخند رگه‌های لرزیدن صداشو می‌دید. وقتی ات می‌گفت "من خوبم"، مینهو اولین کسی بود که باور نمی‌کرد.

یه بار موقع تمرین، ات از شدت خستگی روی زمین نشست. چان سریع گفت:
– زود باش، وقت تلف نکن.

ات با لبخند جواب داد:
– آره، ببخشید. همین الان ادامه می‌دم.

ولی مینهو نزدیکش شد، دستشو دراز کرد و کمکش کرد بلند شه. همین حرکت ساده باعث شد بقیه برای چند لحظه سکوت کنن. کسی چیزی نگفت، اما نگاه‌ها سنگین بود.

شب، وقتی همه دور میز شام نشسته بودن، ات طبق معمول شوخی کرد تا فضا رو گرم کنه. همه فقط نیمچه لبخند زدن. اما مینهو اولین کسی بود که خندید. اون خنده فرق داشت… واقعی بود.

هیونجین با تعجب نگاش کرد.
– چیه؟ یهو چرا انقدر می‌خندی؟
مینهو شونه بالا انداخت:
– چون بامزه بود.

ات برای لحظه‌ای خشکش زد. اون لحظه، برای اولین بار حس کرد یکی واقعا به حرفش اهمیت داد.

از اون شب به بعد، مینهو شروع کرد بیشتر نزدیک ات باشه. باهاش تمرین می‌کرد، کنارش می‌نشست، حتی وقتی بقیه سرد بودن، گاهی جواب شوخی‌هاشو می‌داد. این تغییر کوچیک، توجه بقیه رو کم‌کم جلب کرد.

چان توی دلش فکر می‌کرد: چرا مینهو انقدر پشتشه؟
فلیکس گاهی یواشکی نگاه می‌کرد و می‌دید چطوری ات بعد از هر توجه کوچیک مینهو، لبخندش واقعی‌تر می‌شه.

و درست همین‌طور، شک کوچیکی تو دل همه کاشته شد…
شکی که باعث می‌شد به این فکر کنن شاید همه چیز رو اشتباه قضاوت کرده باشن.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیکشن
#فیک
#سناریو
#استری_کیدز
#فیک_استری_کیدز
دیدگاه ها (۰)

درخواستی

درخواستی

درخواستی

درخواستی

پارت ۱۶۲

میان دو نگاه

#تکپارتی#درخواستیوقتی بعد از چند روز بر میگرده خونه ومیبینه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط