لنگه کفش لنگه کفش null پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت م

لنگه کفش - لنگه کفش null پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می‌رفت. به علت بی‌توجهی، یک لنگه کفش ورزشی او از پنجره قطار بیرون افتاد. مسافران برای پیرمرد تأسف می‌خوردند. ولی پیرمرد بی‌درنگ، لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت. همه تعجب کردند. پیرمرد گفت: «که یک لنگه کفش نو برایم بی‌مصرف می‌شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.» HMQ2121@gmail.com
دیدگاه ها (۳)

لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین است

خوردن میوه با معده خالیاین متن شما رو اگاه می کنه. تا اخر بخ...

شعر بنی آدم - شعر بنی آدمﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط