Saqi Eshq
Saqi Eshq:
نمی توانم نگاهم را کنترل کنم!
جوانی از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمی توانم نگاه خود را از نامحرم منع کنم... چاره ام چیست!؟
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت ؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند
جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
عالم ازاو پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟
جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف بشوم...
عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند...
واز روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود
نمی توانم نگاهم را کنترل کنم!
جوانی از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمی توانم نگاه خود را از نامحرم منع کنم... چاره ام چیست!؟
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت ؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند
جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
عالم ازاو پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟
جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف بشوم...
عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند...
واز روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود
- ۵۳۸
- ۱۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط