ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم

ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم
آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم

قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی؟؟؟
آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم

من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کرده ای
همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم

همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم
کهنه کالایت بخوانم ، بی خریدارت کنم

بعد از این لاف و صفا و مهر با مردم مزن
خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم

ای سبکسر، دوست می داری سبکسر تر ز خویش
با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم

هر کجا گویم که هستی وین زبان بازی ز چیست
تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم
دیدگاه ها (۳)

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﻟﻴﺨﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖﻫﺮ ﺯِ ﭼﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩﺍﯼ ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻨﻌﺎﻥ...

تو چه کردی، که دلم را، به تنم لرزاندییک شـَبـه آمـدی،، وُ در...

قطار ِ خط لبت راهی ِ سمرقند است ...بلیط یك سره از اصفهان بگو...

در باور من، ریشه زدی، رحم نکردیهی زخم بر اندیشه زدی، رحم نکر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط