دل من عادت داشت که بماند یک جا

دل من عادت داشت، که بماند یک جا !!
به کجا ؟؟ معلوم است !! به در خانه ی تو...
دل من عادت داشت، که بماند آنجا
پشت یک پرده ی توری، که تو هرروز آن را به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری، که تو هرروز از آن میگذری
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشه ی یک باغچه بود، که هرروز به آن مینگری ...
راستی ! دل من را دیدی ؟!
آن را گم کردم ... !

#اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۱۱)

می خوابمو شبم رابه تو می سپارم...رویایم رابه بیداریتبه رویای...

‏زهی صبحی! که او آید،نشیند بر سر بالینتو چشم از خواب بگشایی ...

مژه ای افتاده را برداشتی از گونه امو من که عمریمحتاج یک نواز...

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافتعمریست که عمرم همه در کار د...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط