امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁴⁷

مادرش سر دخترش رو در آغوش گرفت
م/ا،ت : میگزره دختر
ا،ت دستش رو قفسه سینه اش گذاشت و اشک هاش روی گونه اش سرازير شدن و توی سکوت اون اتاق صدای گریه اون دختر بود که می‌پیچید
ا،ت : قلب..قلبم درد میکنم...مادر انگار...یکی داره بین.....دستاش...قبلم فشار میده
مادرش وقتی متوجه آروم تر شدن دخترش شد شونه های دخترش رو گرفت و از خودش جدا کرد
م/ا،ت : دخترم زمان همه چی رو حل میکنه تو هم باید یه زندگیت برگردی این درست ترین کاره خیلی وقته از خونه بیرون نرفتی ببینی دوستت اومده دنبالت تا برین دانشگاه پس آماده شو
ا،ت با چشمایی که بخاطر گریه به رنگه قرمز تبدیل شده بود به مادرش نگاه میکرد و در جواب سؤالش هیچی نگفت
دستش روی گونه دختر کشید و از اتاق خارج شد این کار هر روزش بود که بیاد و به دختر اسرار کنه که از اتاق بیاد بیرون یا حتا کمی غذا بخوره
مادرش از کنارش بلند شد و به سمته کمد رفت
لباسی از توی کمدش برداشت و به سمتش گرفت
م/ا،ت : زود باش
ا،ت با خستگی از روی تخت بلند شد و لباس رو ازش گرفت مثل همیشه انتظار نداشت که درکش کنه به سمته حمام رفت و لباس رو پوشید
از حمام برون اون کش موی رو از روی میز برداشت و موهاش رو بست
پالتوش رو پوشید و از اتاق خارج شد
دوهی با دیدنش از روی مبل بلند شد و به سمته دوستش اومد کوتاه بغل کرد و به صورتش نگاه کرد که همانند مرده متحرک شده بود
نگاه غمگینی به دوستش انداخت ولی اون دختر انگار توی دنیا دیگه بود
و نگاهش به نقطه نامعلومی بود
دوهی‌ دستش روی شونه ا،ت گذاشت
دوهی‌ : بعد از این همه اسرار قبول کردی بیایی
ا،ت هیچ جوابی به دوهی ندارد فقد سرش‌ رو تکون داد مادرش با سینی صبحانه که توی دستش بود از آشپزخونه اومد سینی روی میز گذاشت
و روبه ا،ت کرد
م/ا،ت : دختر همينجوری نرو یه چیزی بخور
ا،ت : میل ندارم
با دوهی از خونه خارج شد و به سمته دانشگاه حرکت کرد
کی جون‌ از اتاقش بیرون اومد و به سمته مادرش که درحال برداشت کیفش بود رفت
کی جون : مادر با ا،ت حرف زدی
م/ا،ت : نه پسرم اون هنوز حالش خوب نشده بايد یکم دیگه بهش وقت بدی
کی جون : من حوصله این ناز کردنشو ندارم‌ میدونی که به یوچان پدر مادرش قول دادم
مادرش سرش‌ رو از روی تأسف تکون داد دلیل این رفتار های ظالمانه پسرش رو نمیدوست قبل از فوت همسرش اين جوری نبود بار ها ازش پرسیده بود که دلیل این رفتار هاش چيه ولی هر بار پرخاشگرانه با مادرش حرف می‌زد اما نمیتونست چیزی بهش بگه چون بیش از اندازه دوستش داشت
م/ا،ت : باش پسرم یکم حالش بهتر شد بهش میگم........



اسلاید۲ استایل ا،ت
دیدگاه ها (۰)

《 امتحان زندگی 》فصل 2 ) p⁴⁸دوهی‌ از تاکسی پیاده شد و منتظر ب...

《 امتحان زندگی 》فصل )‌ p⁴⁹کانگ : خودتو مقصر ندون تو تقصیر ند...

امتحان زندگی 》 فصل 2 ) p⁴⁶اسلاید ها چک شهچشماش رو بست بود و ...

تریلر فصل دوم 《 امتحان زندگی 》

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹⁵" ...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: ☆part¹" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط