آزمایش عشق
part29
لارا :« خب تعریف کن ! دیشب چطور بود؟ چیکار کردی؟
آ.ت:«( همه دیشب رو براش تعریف کردم و وقتی به قسمتی که شوگا دیشب اومد توی پارکینگ رسیدم ...)
گریه ام گرفت و درست مثل همیشه با چشمای بارونی به لارا زل زدم و اون درست مثل مامانا منو توی بغلش گرفت و گفت :«
لارا:« یاااا گریه نکن دیگه! تو هیچ کار اشتباهی نکردی! چرا خودتو سرزنش میکنی! اونی که باید تقاص پس بده شوگاست ن تو ...
««««من مثل بره ای که گرگ دیده به بغل لارا پناه برده بودم و اون با حرفاش منو آروم تر کرد ... کاری که این مدت خیلی برای من انجام داده بود ... و واقعا گاهی به خاطر داشتن لارا احساس میکردم خوشبختم ...
امشبم با همون فکرا و صحبتای زیاد لارا با من سپری شد و فردا باید بعد از یک روز استراحت میرفتم سرکار ...
........
از زبان کانگ سو:«
توی این چند وقت همه چی درست عین نقشه پیش رفته بود و میتونستم بفهمم آ.ت و شوگا حسابی تو دام افتادن ...
اما یک چیزی منو میترسوند
اونم طَمَعِ بیش از حد کالورا بود ...
درست مثل ی هیولا شده بود و هیچ چیز حالیش نبود ...
الان رسیده بودیم به جای مهم نقشه ...
با صدای تلفنم به سمتش رفتم و با اسم کالورا مواجه شدم ...
کالورا:« الو کانگ سو ؟
کانگ سو:« بله سلام
کالورا:« زنگ زدم تا بهت یادآوری کنم که بهتره حواست رو درست جمع کنی نمیخوام ب خاطر حواس پرتی تو کل این زحمات چند ماهم از بین بره ....
««««با صدای بوق که نشونه قطع کردنش بود تلفن رو کلافه پرت کردم روی میز و رفتم تا آماده سر کار بشم ...
امروز وقت عملی کردن نقشه دوم بود ...
یعنی جوری رفتار کنم تا آ.ت نرم بشه و کنترلش بیفته دست من !
.....
از همون بچگی کالورا حرص پول و ثروت داشت و حاضر بود ختی خانواده خودش رو هم قربانی کنه ...
گرچه منم دست کمی از اون نداشتم ....
اما هیچ وقت از خراب کردن زندگی دیگران خوشحال نمیشدم
اما کالورا انگار قلبی توی سینش نداشت ...
به جاش سنگی بود در از حسرت و طمع ثروت ...
پول درست مثل غذاش بود ....
بعد ....
لارا :« خب تعریف کن ! دیشب چطور بود؟ چیکار کردی؟
آ.ت:«( همه دیشب رو براش تعریف کردم و وقتی به قسمتی که شوگا دیشب اومد توی پارکینگ رسیدم ...)
گریه ام گرفت و درست مثل همیشه با چشمای بارونی به لارا زل زدم و اون درست مثل مامانا منو توی بغلش گرفت و گفت :«
لارا:« یاااا گریه نکن دیگه! تو هیچ کار اشتباهی نکردی! چرا خودتو سرزنش میکنی! اونی که باید تقاص پس بده شوگاست ن تو ...
««««من مثل بره ای که گرگ دیده به بغل لارا پناه برده بودم و اون با حرفاش منو آروم تر کرد ... کاری که این مدت خیلی برای من انجام داده بود ... و واقعا گاهی به خاطر داشتن لارا احساس میکردم خوشبختم ...
امشبم با همون فکرا و صحبتای زیاد لارا با من سپری شد و فردا باید بعد از یک روز استراحت میرفتم سرکار ...
........
از زبان کانگ سو:«
توی این چند وقت همه چی درست عین نقشه پیش رفته بود و میتونستم بفهمم آ.ت و شوگا حسابی تو دام افتادن ...
اما یک چیزی منو میترسوند
اونم طَمَعِ بیش از حد کالورا بود ...
درست مثل ی هیولا شده بود و هیچ چیز حالیش نبود ...
الان رسیده بودیم به جای مهم نقشه ...
با صدای تلفنم به سمتش رفتم و با اسم کالورا مواجه شدم ...
کالورا:« الو کانگ سو ؟
کانگ سو:« بله سلام
کالورا:« زنگ زدم تا بهت یادآوری کنم که بهتره حواست رو درست جمع کنی نمیخوام ب خاطر حواس پرتی تو کل این زحمات چند ماهم از بین بره ....
««««با صدای بوق که نشونه قطع کردنش بود تلفن رو کلافه پرت کردم روی میز و رفتم تا آماده سر کار بشم ...
امروز وقت عملی کردن نقشه دوم بود ...
یعنی جوری رفتار کنم تا آ.ت نرم بشه و کنترلش بیفته دست من !
.....
از همون بچگی کالورا حرص پول و ثروت داشت و حاضر بود ختی خانواده خودش رو هم قربانی کنه ...
گرچه منم دست کمی از اون نداشتم ....
اما هیچ وقت از خراب کردن زندگی دیگران خوشحال نمیشدم
اما کالورا انگار قلبی توی سینش نداشت ...
به جاش سنگی بود در از حسرت و طمع ثروت ...
پول درست مثل غذاش بود ....
بعد ....
- ۳.۳k
- ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط