دلنوشته

#دلنوشته
تو فکر چهل سال پیش بودم یادش بخیر چه روزایی بود تو حال خودم بودم که عسل یهو صدام زد
عسل:«بابا...بابا»
امیر:«جانم قشنگم»
عسل:«بابایی می خوام بیشتر راجب اون خانوادت که اسمش ماکان بود بفهمم»
امیر:«پس خوب گوش کن که من هزار بار هست که گفتم ولی حواست نبود گوش ندادی»
زدیم زیر خنده🙂☺️😊😂😂
عسل :«خوش بگو گوش میکنم بگو دیگه بابا»
امیر:«خوب ببین من یک خانواده خیلی بزرگ داشتم من عمو رهام بهترین روز هامونو با اونا گذروندیم اونا خیلی از ما حمایت میکردن ماهم همینطور ما همش می‌دیدیم شون»
عسل:«چطوری بابا »
امیر:«کنسرت میزاشتیم باهاشون عکس می‌گرفتیم حتی بعضی هاشون رو تو خیابون می‌دیدیم »
دقیقه ها می گذشت و من تعریف میکردم همون‌جوری که داشتم می گفتم دیدم عسل خوابیده بعد گذاشتمش رو تختش و رفتم



#aamir_rroham
#macan_band
#amir_maghare
#roham_hadian
#rohamir


#ماکان_بند
#امیر_مقاره
#رهام_هادیان
#رهامیر


•🧡 my love(:rohamir:) 🧡•
•💜 my world(:rohamir:) 💜•
•🧡 my family(:rohamir:) 🧡•
•💜 all my life(:rohamir:) 💜•


#خدایا_شکرت👑🧡
دیدگاه ها (۴)

#دلنوشته. داشتم می رفتم خونه یهو یه عالمه ادم دیدم جلو در ...

این نامردیِ که جفتتون‌ آنلاینید ولی یه عکس دوتایی نمیزارید@آ...

〔 #پست_crash_bootik11🩵 〕کپشن:‹حضور اقای امیر مقاره خواننده ...

استوری تهران کنسرت دِ بگوووو عه من مُردمممممم#aamir_rroham#m...

Part4🦋 &داداش جدی میگم حالم خوبه نیازی نیست نگرانم باشی -نار...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

پارت ۱۱یک ساعت بعد. تموم مهمون ها آمده بودنهمه واین نشسته بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط