نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 71
تماس گرفت که بعد از چند تا بوق جواب داد
ا،ت : سلام جی هون
جی هون : خانم چوی ا،ت چه افتخاری که باهام تماس گرفتین
ا،ت : هی جی هون مزه نریز میتونی بیای دنبالم نزدیک شرکت شما هستم
جی هون : البته شما امر کنید الان کجایی
ا،ت آدرس جایی که بود رو به جی هون داد و گوشی رو قطع کرد
و با قدم های آروم شروع به راه رفتن کرد
نسیم خنک و ملایمی لای موهاش میوزید و این بهش حس خوبی میداد
توی افکارش غرق بود
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
جونگکوک ماشین رو نگهداشت و با عصبانیت مشتی
به فرمون ماشین زد و دستش رو لای موهاش بود و نفس عميقي کشید
و سعی کرد عصابش رو آروم کنه
بعد از چند مین که متوجه موقعیت اش شد
و به این فکر کرد که این وقت شب ا،ت رو وسط جاده تنها گذاشت نفس از روی کلافگی کشید و و زود ماشین رو روشن کرد و به اونجایی که اون
رو تنها گذاشت بود رفت و زود از ماشین پیاده شد
ولی هیچ کس اونجا نبود دوباره سوار ماشین شدن و حرکت کرد
جونگکوک......
کجایی مگه میشه آنقدر زود از اينجا بری
اینجا که هیچ ماشینی نمياد پس چطوری رفته لعنتی چرا نمیتونم در مقابل اون به عصابم مسلط باشم
صبر کن ببین اون کیه ؟
اون ا،ت نیست اون ماشین کیه که داره سوار میشه
جونگکوک دستش روی در ماشین گذاشت که پیاده بشه ولی با دیدن فردی که از ماشین پیاده شد دستش رو از دستگیری در ماشین برداشت
و به جی هون که از ماشین پیاده شد و
در ماشین رو برای ا،ت باز کرد و اون سوار ماشین شد نگاه میکرد
دستش رو مشت کرد و به اون دو نگاه میکرد
همین نیم ساعت پیش اون دختر رو پس زد ولی الان با دیدن یکی دیگه کنارش خونش به جوش میومد
با عصبانیت ماشینش رو روشن کرد و حرکت کرد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
سوزونهوا با بقيه معلم های مهد کودک خداحافظی کرد
و از مهد کودک خارج شد و با تهیونگ که به ماشينش تکیه داد مواجه شد
و با لبخند به سمت رفت و جلوش ایستاده
تهیونگ : نمیدوستم که معلم ها تا این ساعت کار میکنن
سوزونهوا : معمولا تا این وقت کار نمیکنم امروز جلسه بین معلم ها برگذار شده بود تو چرا اینجایی
تهیونگ لبخندی جذاب زد و یک قدمی بهش نزدیک شد
تهیونگ : مگه یادت رفته که چه قراری باهم گذاشتیم
سوزونهوا : یادمه و من گفتم کمکت میکنم
تهیونگ : امشب به کمکت نیاز دارم
سوزونهوا : باشه ولی به شرط اینکه به ا،ت آسیبی نزنی
تهیونگ : نگران نباش این به نفع اوناست من بهت میگن باید چیکار کنی ..........ادامه دارد
پارت 71
تماس گرفت که بعد از چند تا بوق جواب داد
ا،ت : سلام جی هون
جی هون : خانم چوی ا،ت چه افتخاری که باهام تماس گرفتین
ا،ت : هی جی هون مزه نریز میتونی بیای دنبالم نزدیک شرکت شما هستم
جی هون : البته شما امر کنید الان کجایی
ا،ت آدرس جایی که بود رو به جی هون داد و گوشی رو قطع کرد
و با قدم های آروم شروع به راه رفتن کرد
نسیم خنک و ملایمی لای موهاش میوزید و این بهش حس خوبی میداد
توی افکارش غرق بود
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
جونگکوک ماشین رو نگهداشت و با عصبانیت مشتی
به فرمون ماشین زد و دستش رو لای موهاش بود و نفس عميقي کشید
و سعی کرد عصابش رو آروم کنه
بعد از چند مین که متوجه موقعیت اش شد
و به این فکر کرد که این وقت شب ا،ت رو وسط جاده تنها گذاشت نفس از روی کلافگی کشید و و زود ماشین رو روشن کرد و به اونجایی که اون
رو تنها گذاشت بود رفت و زود از ماشین پیاده شد
ولی هیچ کس اونجا نبود دوباره سوار ماشین شدن و حرکت کرد
جونگکوک......
کجایی مگه میشه آنقدر زود از اينجا بری
اینجا که هیچ ماشینی نمياد پس چطوری رفته لعنتی چرا نمیتونم در مقابل اون به عصابم مسلط باشم
صبر کن ببین اون کیه ؟
اون ا،ت نیست اون ماشین کیه که داره سوار میشه
جونگکوک دستش روی در ماشین گذاشت که پیاده بشه ولی با دیدن فردی که از ماشین پیاده شد دستش رو از دستگیری در ماشین برداشت
و به جی هون که از ماشین پیاده شد و
در ماشین رو برای ا،ت باز کرد و اون سوار ماشین شد نگاه میکرد
دستش رو مشت کرد و به اون دو نگاه میکرد
همین نیم ساعت پیش اون دختر رو پس زد ولی الان با دیدن یکی دیگه کنارش خونش به جوش میومد
با عصبانیت ماشینش رو روشن کرد و حرکت کرد
{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{
سوزونهوا با بقيه معلم های مهد کودک خداحافظی کرد
و از مهد کودک خارج شد و با تهیونگ که به ماشينش تکیه داد مواجه شد
و با لبخند به سمت رفت و جلوش ایستاده
تهیونگ : نمیدوستم که معلم ها تا این ساعت کار میکنن
سوزونهوا : معمولا تا این وقت کار نمیکنم امروز جلسه بین معلم ها برگذار شده بود تو چرا اینجایی
تهیونگ لبخندی جذاب زد و یک قدمی بهش نزدیک شد
تهیونگ : مگه یادت رفته که چه قراری باهم گذاشتیم
سوزونهوا : یادمه و من گفتم کمکت میکنم
تهیونگ : امشب به کمکت نیاز دارم
سوزونهوا : باشه ولی به شرط اینکه به ا،ت آسیبی نزنی
تهیونگ : نگران نباش این به نفع اوناست من بهت میگن باید چیکار کنی ..........ادامه دارد
- ۱۱.۲k
- ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط