به خود آمدی تا به خود آری م
* * *
به خود آمدی تا به خود آری أم !؟
من! از خود ترین بخش خود ، عاری أم
*
*
گرفتی مرا از هیاهوی عشق
که بعدش به دست که بسپاری ام!؟ *
*
چنان غرق چشمت شده ماندنم
که در واپسین مرز ناچاری أم
که تا روز برگشتنت از سفر
من! آن ساعت کُند دیواری ام
که بگذارمت با رقیبان ولی
نبینم که تو دست برداری أم
به آزار من کوشد اهل جهان
خودم هم انیس خود آزاری ام
غزل ، منزوی بود و من آمدم
که افتاده قرعه به سالاری أم
خدا رحمتم کرد و رفتم به خاک
رسیده ست فصل عزاداری ام
بیا تا دوباره برویانی أم
که در زیر پا های تو جاری ام
من از بی تو مُردن کمی خسته ام
رسیده ست هنگام بیداری ام
*
*
دکتر_سالار_عبدی
به خود آمدی تا به خود آری أم !؟
من! از خود ترین بخش خود ، عاری أم
*
*
گرفتی مرا از هیاهوی عشق
که بعدش به دست که بسپاری ام!؟ *
*
چنان غرق چشمت شده ماندنم
که در واپسین مرز ناچاری أم
که تا روز برگشتنت از سفر
من! آن ساعت کُند دیواری ام
که بگذارمت با رقیبان ولی
نبینم که تو دست برداری أم
به آزار من کوشد اهل جهان
خودم هم انیس خود آزاری ام
غزل ، منزوی بود و من آمدم
که افتاده قرعه به سالاری أم
خدا رحمتم کرد و رفتم به خاک
رسیده ست فصل عزاداری ام
بیا تا دوباره برویانی أم
که در زیر پا های تو جاری ام
من از بی تو مُردن کمی خسته ام
رسیده ست هنگام بیداری ام
*
*
دکتر_سالار_عبدی
- ۲۵۰
- ۲۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط