اون شب تا خیلی دیروقت بیدار بودیم فیلم کمدی تموم شد و ه

اون شب، تا خیلی دیروقت بیدار بودیم. فیلم کمدی تموم شد و همه از خنده ریسه رفته بودیم – مخصوصاً بازی مسخره و خنده‌دار تهیونگ که همه رو وادار کرد ادای شخصیت‌های فیلم رو دربیارن.
تهیونگ (با ادای قهرمان فیلم، صدای کلفت): "من قهرمانم! هیچ‌کس نمی‌تونه منو شکست بده!"
جونگ‌کوک (از خنده غلتید روی زمین): "وای تهیونگ اوپا، تو بیشتر شبیه villain‌ای! هه هه!"
جیمین (اشک از خنده ریخت): "نه نه، بهترین قسمت وقتی بود که رقصیدی! دوباره برقص!"
جیهوپ (با ذوق پرید وسط): "آره برقص! منم باهات می‌رقصم!"
جین (با خنده دستاش رو تکون داد): "شما دیوونه‌اید! پاپ‌کورن‌ها رو ریختید همه جا!"
نامجون (لبخند زد، اما سعی کرد جدی باشه): "بچه‌ها آروم‌تر، ساعت از نیمه‌شب گذشته!"
یونگی (با شیطنت): "بذارید حالشو ببریم هیونگ! این شب‌ها کم پیش میاد."
آخرش، با کلی شوخی و گپ و گفت، یکی یکی بلند شدن که برن بخوابن.
جونگ‌کوک (با خمیازه بلند): "وای دیگه چشمام بسته می‌شه! شب بخیر همه! بهترین شب بود!"
جیمین (چشمک زد و جونگ‌کوک رو بغل کرد): "شب بخیر کوک کوچولو، خواب پاپ‌کورن ببینی!"
تهیونگ (با خنده): "من خواب اون رقص مسخره‌مو می‌بینم! جین هیونگ، فردا دوباره پاپ‌کورن درست کن ها!"
جین (با اخم ساختگی): "باشه بابا، اما این بار خودتون تمیز کنید زمین رو!"
جیهوپ (همه رو یکی یکی بغل کرد): "شب بخیر خانواده‌م! واقعاً امشب عالی بود. دوستتون دارم."
نامجون (لبخند گرم زد): "آره... خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودیم. شب بخیر بچه‌ها."
یونگی (آخرین نفر، اومد کنارم و پیشونیم رو بوسید): "شب بخیر کوچولو. خوب بخوابی. اگه چیزی شد، صدام کن."
لینا (با لبخند واقعی): "شب بخیر اوپا. مرسی برای امشب... واقعاً مرسی."
وقتی تنها شدم، روی تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. اتاق هنوز بوی پاپ‌کورن و کره می‌داد، و صدای خنده‌هامون تو گوشم می‌پیچید.
لینا (با خودم، زیر لب): "یاد حرف‌های یونگی اوپا... 'آروم آروم... ولی اینو بدون که هممون پیشتیم و هیچ‌وقت تنهات نمی‌ذاریم'..."
اون حرف‌ها مثل یه مرهم نرم روی زخم‌های دلم بود. دیگه اون حس تنهایی سنگین و سردرگمی که قبلاً داشتم، کمتر شده بود. انگار یه وزنه بزرگ از روی سینه‌م برداشته شده بود.
لینا (با خودم، با لبخند ضعیف): "واقعاً سخته... خیلی سخته. اما من قوی‌ترم. مامان و بابا همینو ازم می‌خوان. همه اون خاطرات قشنگ، همه عشقی که بهم دادن، می‌گه که باید ادامه بدم. باید قوی باشم... برای خودم، برای برادرها."
همون لحظه، گوشیم زنگ خورد. عکس جیمین اوپا روی صفحه بود. با خنده جواب دادم.
لینا: "سلام اوپا! هنوز نخوابیدی؟ ساعت چنده فکر کردی!"
جیمین (با صدای گرم و خندان): "سلام فرشته کوچولو! نه، خوابم نمی‌بره. داشتم به خنده‌های امشب فکر می‌کردم. گفتم شاید تو هم بیدار باشی. حالت خوبه واقعاً؟"
لینا (لبخندم بزرگ‌تر شد): "آره اوپا، خیلی بهترم. امشب فوق‌العاده بود. خندیدم تا اشک ریختم! مرسی که همه چیز رو عالی کردین."
جیمین: "وظیفه‌مون بود که! دیدی چقدر خندیدیم؟ حتی کوک از خنده غلت می‌زد!"
لینا (خندیدم): "آره، مخصوصاً وقتی تهیونگ اوپا اون رقص مسخره رو کرد! فکر کنم تا فردا شکمم درد می‌کنه!"
جیمین (خندید): "دقیقاً! فقط خواستم یه چیزی بگم لینا جون... اگه دلت گرفت، اگه یه لحظه احساس کردی تنهایی، یا حتی اگه فقط دلت خواست یکی کنارت بشینه و هیچی نگه، زنگ بزن به من. هر ساعتی، حتی نصفه‌شب. قول می‌دم فوری جواب بدم."
لینا (چشمام پر اشک شد، اما اشک خوب): "مرسی اوپا... واقعاً از ته دل مرسی. تو همیشه بهترینی."
جیمین: "هیچی نکردم کوچولو. فقط یادت باشه، این غم قراره کم‌کم کمرنگ بشه. شاید هیچ‌وقت کامل نره، اما روز به روز سبک‌تر می‌شه. و تو قوی‌تر می‌شی – قوی‌ترین دختر دنیایی. ما همه کنارتم، هر قدم."
لینا (با صدای لرزان از خوشحالی): "می‌دونم اوپا... حالا واقعاً می‌دونم."
جیمین: "عالیه. حالا برو بخواب عزیزم. فردا یه روز جدیده، پر از خنده‌های بیشتر. دوستت دارم لینا، بیشتر از هر چیزی."
لینا: "منم دوستت دارم اوپا. شب بخیر."
بعد از قطع کردن، گوشی رو گذاشتم کنار و به سقف نگاه کردم. یه حس آرامش عمیق تو وجودم پیچید. دیگه فقط به نبودن مامان و بابا فکر نمی‌کردم. به بودن برادرها فکر می‌کردم – به خنده‌هاشون، به شوخی‌هاشون، به عشقی که هر روز نشونم می‌دن.
دیدگاه ها (۱)

ویولینا:بعد از اون روز، زندگی من و برادرها کم‌کم داشت روال خ...

ویولینا:زندگی ما بعد از فقدان پدر و مادر، با وجود تلاش برادر...

ویو لیناچند روز بعد از اون شب گذشته بود حالم بهتر شده بود و...

ویو لینا...(پرش زمانی به صبح – ساعت ۹:۳۰)خورشید از پشت پرده‌...

black flower(p,318)

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط