پارت

#پارت135

انگشت هایش را محکم گرفته بود !
کنارش حس خیلی خوبی داشت .
حسی مثل قدم زدن زیر باران !
یا نفس کشیدنِ عطرِ خاکِ نم زده .
همچنان در سکوت و بالبخند به مهری خیره بود. . .

عکس هایش را که گرفت ،
آمد دستش را از دست روزبه بیرون بکشد اما روزبه مقاومت کرد .
چشمکی زد و گفت :

_یه دونه عکسِ کاملم بگیر !
من این همه کمکت کردم ک از سر به پایین بگیری؟

مهری خندید باشه ای گفت .
چند عکس دیگر هم گرفت ، دستش را اینبار سریع تر کشید که روزبه بازهم جلویش را گرفت . . .

کنارش حالش خوب بود !
چرا نباید به او می گفت ؟
می گفت که دلیل حال خوبش است.
با دست دیگرش ، پشت دست مهری را آرام نوازش کرد .

مهری خیره ی حرکت نرمِ انگشت های روزبه ، پشت دستش بود.
پلک هایش را روی هم گذاشت و حس کرد هر لحظه امکان دارد ، قلبش بیرون بزند ...


_من ، کنارت آرومم مهری ! نمیدونم چرا؟! ولی این حسیه که فقط کنارت تو دارم. . .

شوک دوم هم وارد شد.
قلبش از حرکت ایستاد و حس کرد ، پارچ آب یخی روی کل هیکلش خالی شد...
نفس نفس زد و با عجله گفت :

+خب بیا زودتر بریم دیگ ، مگه تو کار نداشتی؟

روزبه نفسش را محکم بیرون داد !

_ مهرنوش منو نپیچون ! جوابمو بده ...

به چشمانش نگاه کرد .

+خب چی بگم ؟
چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا بفهمد روزبه چه میخواهد؟
"اطمینان از بودنش "
این تنها چیزی بود که او میخواست.


. . .
دیدگاه ها (۱۷)

#پارت136"عاطفه"درحال مخلوط کردن مواد سالاد ماکارانی بود ولی ...

#پارت137شایان تکیه اش را از کابینت گرفت .+ولی به نظر من هستی...

#پارت134_ اینم قهوه !به ساعتش نگاهی انداخت و گفت :_سریع عکست...

#پارت133روزبه خندید و دستش را به معنای "خاک تو سرت " به سمت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط