پارتکما
⭐پارت۸۶/کما⭐
مین سو:چی چیو لو رفتین؟
آت:بابات رابطمون لو رفتت
انگار تازه دوزاریش افتاده باشه لب زد
مین سو:اهان خب حالا چه گلی میگیرین به سرتون؟
آت:نمیدونم دیگه باید راضیش کنیم
سری تکون داد و از رو صندلی پا شد
مین سو:حله تو یکم با هانول حرف بزن من میرم بیرون یه هوایی بخورم
سری تکون دادم و به رفتنش خیره شدم ولی قبل اینکه دستش به دستگیره در برسه در باز شد و محکم کوبونده شد تو صورت مین سو...آنقدر شوک شدم که حتی یادم رفت نکته کنم ببینم کی درو باز کرده
آت:مین سو حالت خوبه؟
با دستش دماغشو گرفت و سری به نشونه تائید تکون داد که بالاخره سرمو چرخوندم ولی با دیدن مامان پشت در اما اینبار آروم تر شوکه شدم
آت:ما..مان..
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم دستشو به نشونه هیس گذاشت رو بینیش که خفه شدم..بعدش اومد سمتم
مامان:کیم آت خوب گوش کن ببین چی میگم
از اونجایی که وقتی مامان حدی بود به جای دخترم و قشنگم و آت و این طور چیزا،اسم کاملمو میگفت پس فقط سر تا پا گوش شدم و به حرفاش گوش کردم
مامان:ببین من از حس شما خبر ندارم و نمیدونم چی به چیه فقط اینو میدونم که چون خودم بزرگتون کردم پس مطمئنم هیچ وقت تا وقتی مطمئن نیستین وارد رابطه نمیشین...حالا بگو ببینم حست نسبت به تهیونگ چیه؟
بدون توجه به اینکه مین سو هنوز تو اتاقه به خودم جرئت دادم خیلی رک حرفامو زدم
آت:مامان من فقط میدونم حسی که به تهیونگ دارم و به هیچ احدی دیگه ای ندارم فقط مطمئنم که اگه قرار باشه یروزی بین خودم و اون کسیو انتخاب کنم بدون تردید اونو انتخاب میکنم فقط میدونم که به قدری عاشقشم که نمیتونم با قدرت این کلمات حقیر وصفش کنم ...راستش....
پرید وسط حرفم و اجازه نداد بیشتر از این عارفانه حرف بزنم
مامان:خیله خب خیله خب یه کلمه بگو آره یا نه..به قدری دوسش داری که هیچ وقت به هیچ مرد دیگه ای فکر نکنی؟
کلافه غر زدم
آت:مامانن..معلومه که اره
مامان:خب دیگه حرفی نمیمونه زنگ بزن به تهیونگ بگو بیاد یه حرفی باهاتون دارم
آت:ولی گفت که یه کاری تو شرکت داره
مامان:زود باش زنگ بزن ببینم قبل تر که فقط داشت بود پر رو پر رو زنک میزنی میگفتی تازه واست بستنی هم بگیره دختره چش سفید
دیگه خفه شدم و فقط تلفنمو برداشتم که همون لحظه شلیک خنده مین سو به هوا رفت
که تازه یادم افتاد اینجاست و از شما چه پنهون یکم گورخیدم
بعد چند دقیقه با ته مونده خندش لب تر کرد
مین سو:وایییی واقعا؟؟؟؟اخه بستنی؟؟؟
آت:خفه شو مین سو رفیقت داره شوهر میکنه بعد تو گیر دادی به بستنی؟
دوباره عین بز خندید
مین سو:خوشبخت بشی آبجی کوشولو دختر کوشولومن داره شوهر میکنه فردا میخواد مامان بشه..
با صدای جیغم دوباره زر زیر خنده
دستم انداخته پسره پوفیوز
لایک کن بعدی رو مینویسم🥹
مین سو:چی چیو لو رفتین؟
آت:بابات رابطمون لو رفتت
انگار تازه دوزاریش افتاده باشه لب زد
مین سو:اهان خب حالا چه گلی میگیرین به سرتون؟
آت:نمیدونم دیگه باید راضیش کنیم
سری تکون داد و از رو صندلی پا شد
مین سو:حله تو یکم با هانول حرف بزن من میرم بیرون یه هوایی بخورم
سری تکون دادم و به رفتنش خیره شدم ولی قبل اینکه دستش به دستگیره در برسه در باز شد و محکم کوبونده شد تو صورت مین سو...آنقدر شوک شدم که حتی یادم رفت نکته کنم ببینم کی درو باز کرده
آت:مین سو حالت خوبه؟
با دستش دماغشو گرفت و سری به نشونه تائید تکون داد که بالاخره سرمو چرخوندم ولی با دیدن مامان پشت در اما اینبار آروم تر شوکه شدم
آت:ما..مان..
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم دستشو به نشونه هیس گذاشت رو بینیش که خفه شدم..بعدش اومد سمتم
مامان:کیم آت خوب گوش کن ببین چی میگم
از اونجایی که وقتی مامان حدی بود به جای دخترم و قشنگم و آت و این طور چیزا،اسم کاملمو میگفت پس فقط سر تا پا گوش شدم و به حرفاش گوش کردم
مامان:ببین من از حس شما خبر ندارم و نمیدونم چی به چیه فقط اینو میدونم که چون خودم بزرگتون کردم پس مطمئنم هیچ وقت تا وقتی مطمئن نیستین وارد رابطه نمیشین...حالا بگو ببینم حست نسبت به تهیونگ چیه؟
بدون توجه به اینکه مین سو هنوز تو اتاقه به خودم جرئت دادم خیلی رک حرفامو زدم
آت:مامان من فقط میدونم حسی که به تهیونگ دارم و به هیچ احدی دیگه ای ندارم فقط مطمئنم که اگه قرار باشه یروزی بین خودم و اون کسیو انتخاب کنم بدون تردید اونو انتخاب میکنم فقط میدونم که به قدری عاشقشم که نمیتونم با قدرت این کلمات حقیر وصفش کنم ...راستش....
پرید وسط حرفم و اجازه نداد بیشتر از این عارفانه حرف بزنم
مامان:خیله خب خیله خب یه کلمه بگو آره یا نه..به قدری دوسش داری که هیچ وقت به هیچ مرد دیگه ای فکر نکنی؟
کلافه غر زدم
آت:مامانن..معلومه که اره
مامان:خب دیگه حرفی نمیمونه زنگ بزن به تهیونگ بگو بیاد یه حرفی باهاتون دارم
آت:ولی گفت که یه کاری تو شرکت داره
مامان:زود باش زنگ بزن ببینم قبل تر که فقط داشت بود پر رو پر رو زنک میزنی میگفتی تازه واست بستنی هم بگیره دختره چش سفید
دیگه خفه شدم و فقط تلفنمو برداشتم که همون لحظه شلیک خنده مین سو به هوا رفت
که تازه یادم افتاد اینجاست و از شما چه پنهون یکم گورخیدم
بعد چند دقیقه با ته مونده خندش لب تر کرد
مین سو:وایییی واقعا؟؟؟؟اخه بستنی؟؟؟
آت:خفه شو مین سو رفیقت داره شوهر میکنه بعد تو گیر دادی به بستنی؟
دوباره عین بز خندید
مین سو:خوشبخت بشی آبجی کوشولو دختر کوشولومن داره شوهر میکنه فردا میخواد مامان بشه..
با صدای جیغم دوباره زر زیر خنده
دستم انداخته پسره پوفیوز
لایک کن بعدی رو مینویسم🥹
- ۸۵۴
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط