دخترک زیبا با پسرک مار باز
دخترک زیبا با پسرک مار باز ✨ 🐍
پارت 1️⃣
از زبان: نویسنده✍️
🍂
میتسوری و اوبانای الان تو یه باغی تو قرار هستن(طبع معمول-)
و یه سری از پسرا/مردا با همدیگه نشستن و دارن پشت سر اونا غیبت میکنن(کاری دیگه ای ندارن بکنن-)
🍁
کوجیرو: (با صدای بلند) اییییی باباااا این روزا میتسوری_چان و اوبانای_سان مشکوک میزننا ، همش میگن کار داریم ، کار داریم . آخه مگه جز تمرین کار دیگه ای دارن؟!؟!
🍂
گیو:...والا نظری ندارم...(سوکت میکنه-)
🍁
اینوسکه: (با خودش حرف میزنه) شیطونه میگه برم جاسوسی ی اونا رو بکنم...(فریاد) عههههه حوصلم سررفته!!!
🍂
مویچیرو: (به اینوسکه با عصبانیت میگه) هیس! زهرمار! (تو حال خودشه اصلا به دور و ورش اهمیت نمیده و غیبت نمیکنه-)
🍁
تانجیرو: حالم حالت ، کوجیرو_سان(منظورش اینه که منم به اونا شک دارم)
🍂
زینتسو: (مثل همیشه نزوکو رو دنبال میکنه برای راضی کردن نزوکو که باهاش ازدواج کنه-) (با فریاد با دوندگی دنبال نزوکو میره . بهتره بگم تو حیاط اونجا با نزوکو دور میزنه- ) نزوکو_جان! نزوکو_جان! توروخدا باهام ازدواج کنننن!!!(به شیپ نزوکو و زینتسو اهمیت ندید-)
🍁
نزوکو:(فرار از دست زینتسو«مثل همیشه-»)
🍂
آئوی: (دست به سینه یهو وارد میشود) ای بابا! زینتسو! میشه خفه شی؟! کل عالم شنیدن به خدا!
🍁
زینتسو: تا وقتی نزوکو قبول نکنه ، نههه!!!
🍂
سانمی: گوشام درد گرفت ، زینتسو ، بس کن دیگه احمق!
🍁
مویچیرو:...حق با سانمی ه ، توروخدا ساکت شو ، زینتسو . وگرنه من میدونم با تو...
🍂
از اون ور داستان:
🍁
موقعیت : اوبانای و میتسوری تو یه باغ در حال گپ زدن هستن.
🍂
میتسوری: ( نشسته و به منظره ی دور و ورش نگاه میکنه ) چه قدر اینجا قشنگه ، مگه نه اوبانای_چان؟ (با لبخند به اوبانای نگاه میکنه)
🍁
اوبانای: (چیزی نمیگه ، فقط میتسوری رو با علاقه تماشا میکنه) (تو افکارش: میتسوری خیلی خوشگله ، نمیتونم ازش چشم بردارم🫠)
🍂
ادامه دارد....🍷
🍁
نویسنده✍️: نظرتون چیه ؟ ببخشید اگه یکم کوتاه بود یا چرت بود 😅 قول میدم پارت بعدی بهتر باشه🙃 پارت بعدی رو بزارم ؟😊🌸 تو کامنت بگید 😉 کامنت رو خالی نزارید 😁
پارت 1️⃣
از زبان: نویسنده✍️
🍂
میتسوری و اوبانای الان تو یه باغی تو قرار هستن(طبع معمول-)
و یه سری از پسرا/مردا با همدیگه نشستن و دارن پشت سر اونا غیبت میکنن(کاری دیگه ای ندارن بکنن-)
🍁
کوجیرو: (با صدای بلند) اییییی باباااا این روزا میتسوری_چان و اوبانای_سان مشکوک میزننا ، همش میگن کار داریم ، کار داریم . آخه مگه جز تمرین کار دیگه ای دارن؟!؟!
🍂
گیو:...والا نظری ندارم...(سوکت میکنه-)
🍁
اینوسکه: (با خودش حرف میزنه) شیطونه میگه برم جاسوسی ی اونا رو بکنم...(فریاد) عههههه حوصلم سررفته!!!
🍂
مویچیرو: (به اینوسکه با عصبانیت میگه) هیس! زهرمار! (تو حال خودشه اصلا به دور و ورش اهمیت نمیده و غیبت نمیکنه-)
🍁
تانجیرو: حالم حالت ، کوجیرو_سان(منظورش اینه که منم به اونا شک دارم)
🍂
زینتسو: (مثل همیشه نزوکو رو دنبال میکنه برای راضی کردن نزوکو که باهاش ازدواج کنه-) (با فریاد با دوندگی دنبال نزوکو میره . بهتره بگم تو حیاط اونجا با نزوکو دور میزنه- ) نزوکو_جان! نزوکو_جان! توروخدا باهام ازدواج کنننن!!!(به شیپ نزوکو و زینتسو اهمیت ندید-)
🍁
نزوکو:(فرار از دست زینتسو«مثل همیشه-»)
🍂
آئوی: (دست به سینه یهو وارد میشود) ای بابا! زینتسو! میشه خفه شی؟! کل عالم شنیدن به خدا!
🍁
زینتسو: تا وقتی نزوکو قبول نکنه ، نههه!!!
🍂
سانمی: گوشام درد گرفت ، زینتسو ، بس کن دیگه احمق!
🍁
مویچیرو:...حق با سانمی ه ، توروخدا ساکت شو ، زینتسو . وگرنه من میدونم با تو...
🍂
از اون ور داستان:
🍁
موقعیت : اوبانای و میتسوری تو یه باغ در حال گپ زدن هستن.
🍂
میتسوری: ( نشسته و به منظره ی دور و ورش نگاه میکنه ) چه قدر اینجا قشنگه ، مگه نه اوبانای_چان؟ (با لبخند به اوبانای نگاه میکنه)
🍁
اوبانای: (چیزی نمیگه ، فقط میتسوری رو با علاقه تماشا میکنه) (تو افکارش: میتسوری خیلی خوشگله ، نمیتونم ازش چشم بردارم🫠)
🍂
ادامه دارد....🍷
🍁
نویسنده✍️: نظرتون چیه ؟ ببخشید اگه یکم کوتاه بود یا چرت بود 😅 قول میدم پارت بعدی بهتر باشه🙃 پارت بعدی رو بزارم ؟😊🌸 تو کامنت بگید 😉 کامنت رو خالی نزارید 😁
- ۷.۸k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط