رمان هستی بان تاریکی

رمان هستی بان تاریکی
فصل ۳
پارت ۷٠
شیدا:تو میشه گوه نخوری؟فرشته:خفهههه
شیدا: میزنم تو دهن تا
ارتاواز: کافیه دیگههه بسه
سکوتی شد بین مون.... به ارتاواز گفتم شمارتو میدی؟ گفت اره گفتم الان گوشی همرام نیست تو همراته؟ گفت: ارع شمارمو بهش گفتم و سیو کرد دوست داشتم بیشتر باهاش اشنا بشم خیلی خوشم از ارتاواز میاد ازش پرسیدم: خاله نرگس چند سالشه چرا ازدواج نکرده؟
گفت: عمه ۳۹سالشه ازدواج قبلا کرده شوهرش مرده توی یه تصادف تو ۵سال پیش و بعدش هم هیچ وفت ازدواج نکرد.....
پرسیدم: چیشد که خانواده تون رفت تو فاز داستان جن ها و اینا گفت: ما به صورت مادر زادی چشم سوم مون بازه و بین شون من از بقیه قوی ترم تصمیم گرفتن گروه شن
یهو زنه اومد گفت که اماده شدن رعیس ساوالان: بریم دیگه همه بلند شدن فقط شیدا بلند نشده بود داشتم میرفتم یهو نگا زیر پام نکردم شیدا پاشو بالا اورد افتادم زمین
شیدا: جلوپاتو نگا کن دست پا چلفتی:/
ارتاواز: اومد دستمو گرفت و گفت: خوبی
با کمک اون بلند شدم
ارتاواز چشم غره ای به شیدا رفت
هیچی به شیدا نگفتم حوصلشو نداشتم....
ادامه دارد
دیدگاه ها (۲)

رمان هستی بان تاریکیفصل ۳پارت ۷۱همون جور که ارتاواز دستمو گر...

رمان هستی بان تاریکی فصل ۳پارت ۷۲گفتم: نمیدونستم میخواستم سر...

رمان هستی بان تاریکی فصل ۳پارت ۶۹ارتاواز: میتونی خیلی موفق ش...

رمان هستی بان تاریکی فصل ۳پارت ۶۸خاله سحر نفس نفس میزد خاله ...

بیب من برمیگردمپارت: 69گوشی رو کنار گذاشت و باهام چشم تو چشم...

کیوت ولی خشن پارت ۱۹ا.ت : (جیغ) چیکار میکنی آییییی ولم کنکوک...

من و ملاقات با BTSpart «2»سرخ شده بودم گفتم : شما کی هستید؟ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط