رقیب

#رقیب
هوا تقریبا سرد شده بود با کت و شلواری سیاه رنگ و سیگاری بر بین انگشتانم توی خیابون قدم میزدم
_ نمیخای بیای خونه ارباب نگران میشه
+تو لازم نکرده نگران حال ارباب باشی خودم میدونم چکار کنم
_اما آقا .... چشم آقا هرچی شما بگید
۱‌ساعت بعد
ارباب: کجا بودی این وقت شب جئون؟
_ ام معزرت میخام داشتن توی خیابون قدم میزم
ارباب دستش رو محکم رو میز زد
ارباب : ساکت شو فکردی میتونی با یه جواب احمقانه منو بپیچونی ای پسره بی ارضه از همون اول هم اشتباه کردم تو رو به دنیا آوردم
نا سلامتی قراره جایگزین من بشی با این وضع حتی فکرشم نکن که روی تخت جانشی من بنشینی
_ اما پدر
ارباب: من دیگه پدر تو نیستم سریعن برگرد به همون گورستونی که بودی

جئون ناراحتی و خشمش رو در خودش فرو ریخت با عصبانیت در و بست و به خارج از شهر رفت
_ چرا نمی‌تونم فردی باشم که پدرم کور کورانه بهش افتخار کند من ..من .. باید خودمو به پدر ثابت کنم
+قربان خاهش میکنم یک هتل اجاره کنید و در آنجا چند روزی بمونید تا خشم پدرت فرو ریزد
جئون در حال قدم‌زندن بود که یهو...........
دیدگاه ها (۱۵)

آخرش چیز بودد...🔞😂🤷‍♀️

عع وا چیشده بچه ها دارن چکار میکنن( من نمی فهممم) 🫢🤷‍♀️

اوفف❤️‍🔥❤️‍🔥

بچه ها کسی گپ نداره تو سروش بفرسته؟؟https://splus.ir/Sknskwا...

میان دو نگاه

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط