گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...
برای ان زمانی که پاک تر و معصوم تر بودم...
برای همان دخترکی که بزرگ ترین اشتباهش شاید خوردن خوراکی هایی بود که مادر گفته بود خوردنشان خوب نیست و بیمارش می کند...
دلم برای دختر بچه درونم تنگ شده...
چشمانم را میبندم و به گذشته ها سفر می کنم!!!...
به ان زمانی که اخر همه بازی ها لبخند بود و بدرودی تا فردا...
با دلی شاد و لبی خندان به خانه میرفتم...
و برای بازی های فردا لحظه شماری می کردم...
با صدایی بلند که نمی دانم چیست چشمانم را می گشایم...
همه اش رویا بود...
خبری از ان دختربچه شاد و خندان نیست...
از بازی های امروزه خسته ام برای تمام شدنشان دعا می کنم اما بازی ها را پایان نیست...
و دیگر لبخند بر لب نیست و امیدی برای فردا...هیییییییی
برای ان زمانی که پاک تر و معصوم تر بودم...
برای همان دخترکی که بزرگ ترین اشتباهش شاید خوردن خوراکی هایی بود که مادر گفته بود خوردنشان خوب نیست و بیمارش می کند...
دلم برای دختر بچه درونم تنگ شده...
چشمانم را میبندم و به گذشته ها سفر می کنم!!!...
به ان زمانی که اخر همه بازی ها لبخند بود و بدرودی تا فردا...
با دلی شاد و لبی خندان به خانه میرفتم...
و برای بازی های فردا لحظه شماری می کردم...
با صدایی بلند که نمی دانم چیست چشمانم را می گشایم...
همه اش رویا بود...
خبری از ان دختربچه شاد و خندان نیست...
از بازی های امروزه خسته ام برای تمام شدنشان دعا می کنم اما بازی ها را پایان نیست...
و دیگر لبخند بر لب نیست و امیدی برای فردا...هیییییییی
- ۲.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط