ویو جونگکوک من اسم اونو میدونم کی به کیه شاید دوباره به هم برگردیم ...
#𝐰𝐢𝐧𝐞_𝐨𝐟_𝐥𝐨𝐯𝐞🍷🧷
Ꭾ: 𝟯
ویو جونگکوک: من اسم اونو میدونم. کی به کیه شاید دوباره به هم برگردیم. اون باید بیشتر مراقب ادمای اطرافش باشه وگرنه اسیب میبینه. من اونو خوب میشناسم. در دنیای تخیلی کوچکش وقتی غرق بشه دیگه بیرون نمیاد. من جئون جونگکوک هستم. ۲۳ سالمه. از پدرم واقعا متنفرم. خیلی اذیتم میکنه. کاش مادرم ترکم نمیکرد. از وقتی مادرم فوت کرد پدرم همش دنبال یه بهونه بود که اذیتم کنه. من بخاطر اون یه نفر به خودم اسیب نمیزنم. میدونم که اونم دوسم داره... چون خاطره های زیادی با هم داریم. دنبال یه فرصت خوب هستم که باهاش حرف بزنم و همه چی رو بهش بگم. یه روز حسمو بهش میگم. اون همیشه خجالتی بود. میدونم که میتونم یه روز غرورمو بزارم کنار و حقیقتو بهش بگم. دلم واسش خیلی تنگ شده. اگه حسم بهش یه طرفه باشه چی؟ اگه زده باشه زیر قولش چی؟؟؟
(منظور کوک کی میتونه باشه؟؟)
ویو یونا: داشتم از خجالت اب میشدم که اون لحظه شروع کردم به دویدن و نفس نفس میزدم تا این که اومدم توی راهروی دانشگاه و یه پسره اومد سمتم و موهامو کشید و پرتم کرد رو زمین
پسره: فکر کردی کی هستی که انقدر قیافه میگیری(داد)
یونا: ایی(بغض)
کوک:(دستشو کرده تو جیبش و میاد سمت پسره و یقه ی لباسشو میکشه) تو کی هستی که فکر میکنی با قلدری کردن به جایی میرسی؟؟
پسره: ولم کن عوضی
کوک:(پسره رو خفه میکنه) جلوش زانو بزن و ازش معذرت بخواه
پسره: ن.. نمیخوام
کوک:(محکم تر پسره رو خفه میکنه) گفتم زانو بزن
پسره: ب.. ب... باشه ب.. ببخشید
کوک: زانو بزن (داد)
پسره:(جلوی یونا زانو میزنه و ازش معذرت خواهی میکنه)
یونا:(سرشو پایین میندازه و گریه میکنه)
کوک: اگه نبخشیدیش بیشتر بزنمش؟
یونا: ن.. ن... نه لازم نیست
کوک: وایستاااا
یونا:(سر جاش وایمیسته)
کوک: چرا مواظب خودت نیستی؟
یونا:(میخواد فرار کنه ولی کوک دستشو میگیره)م. م.. میشه ولم کنید.؟
کوک: چرا از من فرار میکنی؟ از من خوشت نمیاد؟؟
یونا:(سرشو انداخته پایین و بغض کرده)
کوک: اتفاقی افتاده؟؟
یونا:( هیچ حرفی نمیزنه و سعی میکنه دستاشو از تو دست کوک بکشه بیرون)
کوک: چرا حرف نمیزنی؟ چرا همش ازم فرار میکنی؟ لطفا تو چشمام نگاه کن
یونا: ن..نمیتونم
کوک: چرا نمیتونی؟ کلی سوالات بی جواب دارم.
یونا:(بغض)
کوک:(دستشو ول میکنه) میتونی بری
یونا:(سریع میره)
Ꭾ: 𝟯
ویو جونگکوک: من اسم اونو میدونم. کی به کیه شاید دوباره به هم برگردیم. اون باید بیشتر مراقب ادمای اطرافش باشه وگرنه اسیب میبینه. من اونو خوب میشناسم. در دنیای تخیلی کوچکش وقتی غرق بشه دیگه بیرون نمیاد. من جئون جونگکوک هستم. ۲۳ سالمه. از پدرم واقعا متنفرم. خیلی اذیتم میکنه. کاش مادرم ترکم نمیکرد. از وقتی مادرم فوت کرد پدرم همش دنبال یه بهونه بود که اذیتم کنه. من بخاطر اون یه نفر به خودم اسیب نمیزنم. میدونم که اونم دوسم داره... چون خاطره های زیادی با هم داریم. دنبال یه فرصت خوب هستم که باهاش حرف بزنم و همه چی رو بهش بگم. یه روز حسمو بهش میگم. اون همیشه خجالتی بود. میدونم که میتونم یه روز غرورمو بزارم کنار و حقیقتو بهش بگم. دلم واسش خیلی تنگ شده. اگه حسم بهش یه طرفه باشه چی؟ اگه زده باشه زیر قولش چی؟؟؟
(منظور کوک کی میتونه باشه؟؟)
ویو یونا: داشتم از خجالت اب میشدم که اون لحظه شروع کردم به دویدن و نفس نفس میزدم تا این که اومدم توی راهروی دانشگاه و یه پسره اومد سمتم و موهامو کشید و پرتم کرد رو زمین
پسره: فکر کردی کی هستی که انقدر قیافه میگیری(داد)
یونا: ایی(بغض)
کوک:(دستشو کرده تو جیبش و میاد سمت پسره و یقه ی لباسشو میکشه) تو کی هستی که فکر میکنی با قلدری کردن به جایی میرسی؟؟
پسره: ولم کن عوضی
کوک:(پسره رو خفه میکنه) جلوش زانو بزن و ازش معذرت بخواه
پسره: ن.. نمیخوام
کوک:(محکم تر پسره رو خفه میکنه) گفتم زانو بزن
پسره: ب.. ب... باشه ب.. ببخشید
کوک: زانو بزن (داد)
پسره:(جلوی یونا زانو میزنه و ازش معذرت خواهی میکنه)
یونا:(سرشو پایین میندازه و گریه میکنه)
کوک: اگه نبخشیدیش بیشتر بزنمش؟
یونا: ن.. ن... نه لازم نیست
کوک: وایستاااا
یونا:(سر جاش وایمیسته)
کوک: چرا مواظب خودت نیستی؟
یونا:(میخواد فرار کنه ولی کوک دستشو میگیره)م. م.. میشه ولم کنید.؟
کوک: چرا از من فرار میکنی؟ از من خوشت نمیاد؟؟
یونا:(سرشو انداخته پایین و بغض کرده)
کوک: اتفاقی افتاده؟؟
یونا:( هیچ حرفی نمیزنه و سعی میکنه دستاشو از تو دست کوک بکشه بیرون)
کوک: چرا حرف نمیزنی؟ چرا همش ازم فرار میکنی؟ لطفا تو چشمام نگاه کن
یونا: ن..نمیتونم
کوک: چرا نمیتونی؟ کلی سوالات بی جواب دارم.
یونا:(بغض)
کوک:(دستشو ول میکنه) میتونی بری
یونا:(سریع میره)
- ۸.۲k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط