پارت

پارت 10
رمان از زبان فاطمه
دوروز تو ویلای شمالیم همش مثل چی دنبالمه امیر رو مخمه الانم جلوم نشسته داره میوه پوست می کنه دریا هم یاد گرفته می گه بابا جون
من: کاری نداری
امیر: نه عزیزم همه چیو کنسل کردم
من: بابت
امیر: گفتم باید با خانوادم باشم
من: هی
دریا :بابا بیا بزن بزن امیر: چشمـ
من :دریا وقته خوابه بعدن
دریا بردم تو اتاق قصه گفتم خوابیدش
حالم خیلی بهتره شده از قبل رفتم تو سالن
اخش اینو از این راحت می تونم کتاب بخونم
امیر: میشه صحبت کنیم
تو این چند وقت ندیده بودم جدی حرف بزنه
من: خب اوکی
رفتیم تو بالکن
امیر:تصیمتو گرفتی
من: خودت می دونی
امیر: من می دونم اشتباه کردم بزرگ ترین کار بد به حقت کردم اما فاطمه دیر فهمیدم که دوست دارم دیر فهمیدم که بدون تو زندگی برام تلخه
وقتی فهمید بچه داری همه جا رو دنبالت گشتم پیدات نکرد
من: از کجا معلوم کیانا دوباره برگرده تو
امیر: نه کیانا هیچ کس نمی تونه دیگه بیاد جات
من: نمی دونم می خواهم بخوابم
امیر: فاطمه دوس.... ت دارم
من: باور کنم
امیر: یه بار دیگه بهم بده قلبتو قول میدم
با اخم رفتم جلوش فکر کرد می خواهم بزنم تو گوشش اما بقلش کردم
رمان از زبان امیر
تو شوک کار فاطمه بودم یعنی بخشید منو
من: عاشقتم
فاطمه:شنیدم یه عالمه اهنگ به اسم من خوندی
من : اوهوم تا اخرشم به اسم تو دریا می خونم
فاطمه:نچ نشد دیگه فقدر به اسم من
من: حسود فاطمه:باید دوباره عروسی بگیریم بریم اتالیه باید تالار اجاره کنیم وای نه خونه بخریم لباس عروس چقدر کار
از بقلم اومد بیرون
من: ما که یه بار عروسی کردیم
فاطمه:یعنی عروسی برام نمی گری
من: نظرت چیه لباس عروست با دریا ست باشه
فاطمه:افرین
همین جوری رفتیم تو اتاق خوابیدم
واقعا حس قشنگیه که صبح وقتی چشات باز بشه کسی که از هرکس بیشتر دوست داری کنارت تو بقلت باشه
یه بوس به لباش زدم صوتشو برگردوند
یه بوس زیر گردنش زدم اخم کرد
یه بوس رو پیشونیش زدم چشاش باز شد خندید
من: واقعا چرا شما دخترا عاشق بوس پیشونی هستید
فاطمه با خمیازه:چون بهمون حس ارامش میده
من: اما مت عاشق بوسیدن موهاتم موه قشنگ من
فاطمه:خوابم میاد بخوابیم
بقلش کردم تا چشامو بستیم در انگار از جاش در اومد
هر دو سرمونو بالا بردیم
دریا:گشنمههههههههه
فاطمه:این اخلاق گندت به بابات رفته
من: چرا به من میچسبونی تو خودت گشنته ات بشه منو می خوری
فاطمه:من وحشیم یعنی
تا حرف بزنم
دریا: میشه بهم غذا بدین بعد زرت و پرت بگین
فاطمه:به بابات بگو خوابم میاد
من: به مامانت بگو منم خوابم میاد
خوابیدیم که انگار کل بدنم یخ زد
دریا پارچ اب ریخت رو ی من انگار نقشه ای فاطمه خانم بود
من: فاطمه و دریا کشتمتون
هر دو فرار کردن لباس خواب هردوشون سفید بودن بلند حریری دریا سریع
لایک♥
دیدگاه ها (۴)

پارت 11رمان از زبان فاطمهسر میز صبحونه بودیم در حال خوردن که...

پارت12رفت نشست رو مبل که کنار پنجره بودمنو گذاشت رو پاش من: ...

پارت 9رمان از زبان مانلهمش نگران بودم نمی دونم چرا دلم همش ب...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط