شبخاص ...

#شب_خاص Part 30

حسابی ذهن جونگ کوک رو درگیر کرده بود
+ منظورش از اینکه قول میده دوباره باهام بستنی بوده چیه؟(زیر لب)

شونه ای بالا انداختم و به راه رفتنم ادامه دادم


ویو تهیونگ•
وای نه پنج دقیقه دیر کردم امیدوارم از دستم ناراحت نباشن
رفتم تا ببینم یونجون اومده یا نه اما...

_ سلام پد....
یونجونن!!(خوشحال و تعجب)
(علامت یونجون√)
√ تهیونگگ( خوشحال)

هردو همزمان دویدن و هم دیگه رو بغل کردن

√ خیلی دلم برات تنگ شده بود
_ منم خیلی دلم برات تنگ شده بود تو گفتی فقط یک سال میری اما الان پنج سال گذشته میدونی چقدر منتظرت موندم ولی هرچی صبر کردم نیومدی
√ ببخشید تهیونگ ولی من خودمم از اینکه قرار بود پنج سال اونجا بمونم خبر نداشتم
_ اشکالی ندارد مهم اینه که الان برگشتی پشیمون(از بغل هم اومدن بیرون)
پ.تهیونگ: اههه باشه بچه ها تهیونگ یونجون احتمالا به خاطر راه طولانی که اومده خسته هست بهتره استراحت کنه
یونجون: نه پدر خوبم دلم میخوام از همین الان پیش شماها باشم
پ.تهیونگ: اگه اینطور میگی باشه مشکلی نیست(لبخند)
یونجون: مرسی پدر(لبخند)
م.تهیونگ: اییییی بزارید منم یکم پسرمو بغل کنم مگه فقط برای شماس(با شوخی و خنده)

همه خندیدند شاید این می‌تونست بهترین روز برای این خانواده باشه ولی نه آخرین روز

دینگ دینگ(صدای در قصر)
م.تهیونگ: یعنی کی میتونه باشه


ویو جیمین•
سریع لباس عوض کردم و عطر مورد علاقم رو زدمو راهی قصر خاندان کیم شدم
استرس داشتم بعد پنج سال این اولین دیدار من با یونجون بود با اینکه ده دقیقه دیر کرده بودم ولی باز خوب موقع رسیدم
زنگ قصر رو زدم

دینگ دینگ

قصر باز شد من به همراه یکی از سربازای قصر به سمت نشیمن قصر( جایی که تهیونگ و پدر و مادرش با یونجون اونجا بودن)رفتم
تعظیم کوچیکی کردم و نگاهم به نگاه یونجون افتاد قشنگ داخل چشمام زل زد
خیلی بزرگ شده بود موهای آبی و چشمای درشت

√ جیمین؟
جیمین: یونجون(یه کوچولو داخل چشماش اشک جمع شده بود)
√ (رفت سمت جیمین و دستاشو گرفت)ج..جیمین ت..تو واقعا خودتی
(یه کوچولو داخل چشماش اشک جمع شده بود)
جیمین: اره خودمم خودمم
√ (جیمین رو محکم بغل کرد)خیلی بزرگ شدی خیلی وقته ندیدمت
جیمین: تو هم بزرگ شدی(از بغل هم بزرگ شدن)
پ.تهیونگ: خیله خب بچه ها بیاین بشینیم
(همه نشستن تهیونگ سمت راست یونجون و جیمین سمت چپ)
پ.تهیونگ: خیلی خوش اومدی جیمین
جیمین: ممنونم
پ.تهیونگ: خب یونجون برامون تعریف کن سفر و دانشگاه چطور بود
یونجون:.......


خمارییییی
خب برای پارت بعد به کمکتون نیاز دارم میخوام برای پارت بعد بهم ایده بدید داخل پی
ممنونمم❤️✨
دیدگاه ها (۲)

#شب_خاص. ‌. Part 29ویو تهکوک•ت...

#شب_خاص Part 28. همینطوری که ...

#شب_خاص Part 25 بله پدرویو ت...

༺༽ 𝐧𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐦𝐚𝐬𝐤 ༼༻𝐩𝐚𝐫𝐭: «𝟐» اون شاهزاده دوم آلبرت بود... یکم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط