استریکیدز
#استری_کیدز
#تکپارتی
وقتی اولین بار......
نورای استیج هنوز خاموشروشن میشدن و صدای تشویق طرفدارا تو کل سالن پیچیده بود. جیسونگ نفس عمیقی کشید و از صحنه اومد پایین. هنوز هیجان اجرا تو تنش بود که یهو چشمش خورد به یه دختر که یه گوشه وایساده بود.
یه کم نگاش کرد. تا حالا ندیده بودش. کارمند جدیده؟ یه مهمون ویژه؟ هر کی که بود، یه جوری تو همون نگاه اول حس عجیبی بهش داد. آروم و ساکت، ولی نگاهش پر از هیجان بود.
جیسونگ لبخند زد و با قدمای مطمئن رفت سمتش. دختر که دید داره نزدیک میشه، یه لحظه جا خورد، بعدم یه نگاه هولهولی به اطراف انداخت. انگار دنبال راه فرار میگشت.
"اولین باره اینجا میبینمت، درسته؟" صدای جیسونگ تو شلوغی بکاستیج هم واضح بود.
دختر با یه مکث کوتاه سر تکون داد. "اوه... آره! تازه اومدم."
لبخند جیسونگ عمیقتر شد. "خب، امیدوارم زیاد معذب نباشی. کار کردن اینجا یه کم سخته، ولی اگه به کمک نیاز داشتی، من هستم."
دختر با تعجب نگاش کرد. فکر نمیکرد یه آیدل معروف اینقدر راحت و خودمونی حرف بزنه. قلبش یه لحظه محکمتر زد، ولی سعی کرد خودشو خونسرد نشون بده.
"مرسی... این برام خیلی ارزش داره."
جیسونگ دستی به پشت گردنش کشید و با خنده گفت: "راستی، اسم منو که میدونی، ولی من هنوز اسم تو رو نمیدونم."
دختر یه لبخند کوچیک زد و گفت : یونا.
جیسونگ زیر لب تکرارش کرد، انگار که میخواست خوب تو ذهنش نگهش داره.
"اسم قشنگیه. خوشحال شدم که دیدمت. مطمئنم باز همدیگه رو میبینیم."
و قبل از اینکه دختر بتونه چیزی بگه، با یه چشمک سریع از کنارش رد شد. اما خودش خوب میدونست—این تازه شروع ماجرا بود.
#تکپارتی
وقتی اولین بار......
نورای استیج هنوز خاموشروشن میشدن و صدای تشویق طرفدارا تو کل سالن پیچیده بود. جیسونگ نفس عمیقی کشید و از صحنه اومد پایین. هنوز هیجان اجرا تو تنش بود که یهو چشمش خورد به یه دختر که یه گوشه وایساده بود.
یه کم نگاش کرد. تا حالا ندیده بودش. کارمند جدیده؟ یه مهمون ویژه؟ هر کی که بود، یه جوری تو همون نگاه اول حس عجیبی بهش داد. آروم و ساکت، ولی نگاهش پر از هیجان بود.
جیسونگ لبخند زد و با قدمای مطمئن رفت سمتش. دختر که دید داره نزدیک میشه، یه لحظه جا خورد، بعدم یه نگاه هولهولی به اطراف انداخت. انگار دنبال راه فرار میگشت.
"اولین باره اینجا میبینمت، درسته؟" صدای جیسونگ تو شلوغی بکاستیج هم واضح بود.
دختر با یه مکث کوتاه سر تکون داد. "اوه... آره! تازه اومدم."
لبخند جیسونگ عمیقتر شد. "خب، امیدوارم زیاد معذب نباشی. کار کردن اینجا یه کم سخته، ولی اگه به کمک نیاز داشتی، من هستم."
دختر با تعجب نگاش کرد. فکر نمیکرد یه آیدل معروف اینقدر راحت و خودمونی حرف بزنه. قلبش یه لحظه محکمتر زد، ولی سعی کرد خودشو خونسرد نشون بده.
"مرسی... این برام خیلی ارزش داره."
جیسونگ دستی به پشت گردنش کشید و با خنده گفت: "راستی، اسم منو که میدونی، ولی من هنوز اسم تو رو نمیدونم."
دختر یه لبخند کوچیک زد و گفت : یونا.
جیسونگ زیر لب تکرارش کرد، انگار که میخواست خوب تو ذهنش نگهش داره.
"اسم قشنگیه. خوشحال شدم که دیدمت. مطمئنم باز همدیگه رو میبینیم."
و قبل از اینکه دختر بتونه چیزی بگه، با یه چشمک سریع از کنارش رد شد. اما خودش خوب میدونست—این تازه شروع ماجرا بود.
- ۸.۲k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط