پارت : ۳۵
کیم یوری 3ژانویه 2023، ساعت 16:47
پشت میز نشسته بود ، کتاب باز بود ، جزوه ها پخش ، خودکار بی حرکت ولی چشماش ؟ خیره بودن بودن به یه نقطه ی نامرئی ، جایی بین حافظه و کابوس ، جایی که نور نمیرسه ، جایی که صدا ها فقط زمزمه ن و درد بی صدا میسوزه یه جمله ی ساده از کتاب و یه ترکیب آشنا یهو درِ خاطره رو باز کرد ، نه با کلید ، با شکستن.
و اون لحظه یوری دیگه توی اتاق نبود ، توی یه شب سرد بود ، توی یه راهروی تاریک با صدای قدم هایی که از پشت نزدیک میشدن ، آروم ولی سنگین مثل تهدیدی که لبخند میزنه .
________________
فلش بک
کیم یوری 11 اکتبر 2018، ساعت 19:53
اون شب فقط میخواست کتابش رو برداره ، یه کار ساده یه لحظه ی معمولی ، ولی دانشگاه خلوت بود .
هوا سرد و سکوت مثل پتویی سنگین افتاده بود روی همه چی ، روی دیوار ها ، روی حافظه ، روی خودش .
در کلاس که بسته شد ، صدا اومد ، نه بلند نه خشن فقط اشنا .
_تنهایی ؟
اون صدا ، صدای کسی بود که یوری فکر میکرد می تونه بهش اعتماد کنه، استاد جوانی که همیشه با احترام حرف میزد ، با لبخند نرم و با جمله هایی که مثل نوازش بودن .
ولی اون شب لبخندش فرق داشت ، نگاهش فرق داشت و یوری با تمام قدرتی که داشت تونست فرار کنه از اون لحظه ای که فهمید اعتماد ، همیشه خطرناک ترین چیزه.
اون لحظه هیچ تجاوزی اتفاق نیوفتاد ، ولی یه چیزی شکسته شد ، یه چیز عمیق ، بی صدا ، اون حس امنیت ، اون حس اینکه میتونه خودش باشه ، برای همیشه ترک برداشت.
از اون شب به بعد یوری دیگه هیچ وقت با کسی تنها توی اتاق نموند .
دیگه هیچ وقت نگفت : بهت اعتماد دارم.و هر بار که کسی گفت تو خاصی ، دلش از خاطره لرزید
______________
پایان فلش بک
کیم یوری 3ژانویه 2023، ساعت 17:29
نفسش سنگین شده بود ، دستش روی میز مشت شده بود ، انگار میخواست یه چیزی رو نگه داره.
چشم هاش خیس بودن .....ولی اشک نمی ریخت ، از اون آدم ها نبود که گریه کنه ، اون...
فقط میسوخت آروم.... و بی صدا مثل شمعی که کسی خاموشش نکرده......
فقط گذاشته ن تا خودش تموم شه
.
[تهیونگ هم یه روزی میتونه همون بشه ، همون لبخند ، همون نگاه ... همون جمله و من دوباره میمونم با یه زخم جدید.]
ولی یه چیزی فرق داشت ...تهیونگ اون شب ، وقتی میتونست از مستی یورری سوءاستفاده کنه ، نکرد ... فقط بوسید ، فقط نگه داشت ، فقط گفت : اگه فردا ازم متنفر بشی ، همه چی بی معنی میشه .
و یوری با تمام درد هاش ، با تمام خاطره ی اون شب تاریک ، یه لحظه فکر کرد:
شاید ...... شاید این فرق داشته باشه .
ولی هنوز نمی تونست باور کنه ، هنوز نمی تونست اعتماد کنه ، پس فقط برگشت به کتاب ، به جزوه و درس .
چون اونا درد نداشتن ، اونا نمی تونستن زخمش بزنن ...
اونا فقط بودن ....
بی خطر ، بی احساس ، بی زخم. .....
پشت میز نشسته بود ، کتاب باز بود ، جزوه ها پخش ، خودکار بی حرکت ولی چشماش ؟ خیره بودن بودن به یه نقطه ی نامرئی ، جایی بین حافظه و کابوس ، جایی که نور نمیرسه ، جایی که صدا ها فقط زمزمه ن و درد بی صدا میسوزه یه جمله ی ساده از کتاب و یه ترکیب آشنا یهو درِ خاطره رو باز کرد ، نه با کلید ، با شکستن.
و اون لحظه یوری دیگه توی اتاق نبود ، توی یه شب سرد بود ، توی یه راهروی تاریک با صدای قدم هایی که از پشت نزدیک میشدن ، آروم ولی سنگین مثل تهدیدی که لبخند میزنه .
________________
فلش بک
کیم یوری 11 اکتبر 2018، ساعت 19:53
اون شب فقط میخواست کتابش رو برداره ، یه کار ساده یه لحظه ی معمولی ، ولی دانشگاه خلوت بود .
هوا سرد و سکوت مثل پتویی سنگین افتاده بود روی همه چی ، روی دیوار ها ، روی حافظه ، روی خودش .
در کلاس که بسته شد ، صدا اومد ، نه بلند نه خشن فقط اشنا .
_تنهایی ؟
اون صدا ، صدای کسی بود که یوری فکر میکرد می تونه بهش اعتماد کنه، استاد جوانی که همیشه با احترام حرف میزد ، با لبخند نرم و با جمله هایی که مثل نوازش بودن .
ولی اون شب لبخندش فرق داشت ، نگاهش فرق داشت و یوری با تمام قدرتی که داشت تونست فرار کنه از اون لحظه ای که فهمید اعتماد ، همیشه خطرناک ترین چیزه.
اون لحظه هیچ تجاوزی اتفاق نیوفتاد ، ولی یه چیزی شکسته شد ، یه چیز عمیق ، بی صدا ، اون حس امنیت ، اون حس اینکه میتونه خودش باشه ، برای همیشه ترک برداشت.
از اون شب به بعد یوری دیگه هیچ وقت با کسی تنها توی اتاق نموند .
دیگه هیچ وقت نگفت : بهت اعتماد دارم.و هر بار که کسی گفت تو خاصی ، دلش از خاطره لرزید
______________
پایان فلش بک
کیم یوری 3ژانویه 2023، ساعت 17:29
نفسش سنگین شده بود ، دستش روی میز مشت شده بود ، انگار میخواست یه چیزی رو نگه داره.
چشم هاش خیس بودن .....ولی اشک نمی ریخت ، از اون آدم ها نبود که گریه کنه ، اون...
فقط میسوخت آروم.... و بی صدا مثل شمعی که کسی خاموشش نکرده......
فقط گذاشته ن تا خودش تموم شه
.
[تهیونگ هم یه روزی میتونه همون بشه ، همون لبخند ، همون نگاه ... همون جمله و من دوباره میمونم با یه زخم جدید.]
ولی یه چیزی فرق داشت ...تهیونگ اون شب ، وقتی میتونست از مستی یورری سوءاستفاده کنه ، نکرد ... فقط بوسید ، فقط نگه داشت ، فقط گفت : اگه فردا ازم متنفر بشی ، همه چی بی معنی میشه .
و یوری با تمام درد هاش ، با تمام خاطره ی اون شب تاریک ، یه لحظه فکر کرد:
شاید ...... شاید این فرق داشته باشه .
ولی هنوز نمی تونست باور کنه ، هنوز نمی تونست اعتماد کنه ، پس فقط برگشت به کتاب ، به جزوه و درس .
چون اونا درد نداشتن ، اونا نمی تونستن زخمش بزنن ...
اونا فقط بودن ....
بی خطر ، بی احساس ، بی زخم. .....
- ۳.۳k
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط