ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 84 (๑˙❥˙๑)
با صدای زنگ مداوم گوشیش کمی هوشیار شد و چرخید به کمر خوابیده هنوز بدنش بخاطر دیشب و خوابیدنش روی مبل و جای تنگش
تیر میکشید روی مبل نشست
و لباسش که از دیشب کنار مبل اوفتاده بود رو برداشت و پوشیده دستی به موهای آشفته کشید
که صدای ویبره گوشیش رو شنیدن که دیشب روی میز جلوی مبل انداخت بود رو برداشت و با دیدن چند تماس از دست رفته که از طرف یونگهو و گوشه لبش رو گزید
( از کیه تاحالا انقدر خوابالو شدم مگه ساعت چنده ؟ ) نگاهی به ساعت گوشیش انداخت و با دیدن ساعت چندین بار پلک زد
تا مطمئنم بشه اشتباه ندیده ساعت ۵۷ ؛ ۱۳ ظهر رو نشون میداد
گوشیش دوباره روی میز گذاشت تا بعد از گرفتن دوش کوتاه به یونگهو زنگ بزنه و ملافه نازک روی مبل رو تا کرد و روی دسته مبل گذاشت
لحظه ای نگاهش روی مبل ماند
و با یادآوری لحظه به لحظه دیشب زمزمه های عاشقانه جونگکوک و عطش بیقراری اش احساس شیرینی توی وجودش رخنه میکرد گوشه لبش رو گزید و لبخند ریزی زد
بعد از گرفتن دوشه کوتاهی گرفتگی عضلاتش بهتر شده بود و از حمام خارج شد دامن چین دار مشکی که تقریبا تا زانوش میرسی و پیراهن یقه اسکی زیتونی همراهش پوشیده ...و زیپ چکمه هاش رو پست
موهاش رو خشک کرد..و بعد از زدن رژ کم رنگی دستی روی دامنش کشید و نگاهی به خودش توی آینه انداخت که صدا در و بعد به همراهش صدا خانم هان رو شنید : خانم میتونم بیام تو
ویوا : بله بفرمایید
خانم هان وارد اتاق شد و تعظیم کوتاهی کرد ویوا از جلوی میز آرایشش بلند شد و درحالی که گیره موی رو به موهاش
میز گفت : چیزی شده خانم هان ؟
خانم هان لنگه گوشواره سمته دختر گرفت و گفت : خانم گوشواره تون
دختر با گیجی نگاهش کرد و نگاهش رو از آینه گرفت و به سمته خانم هان برگشت و لنگه گوشواره ای رو ازش گرفت و دقیق نگاهش کردم
یادش نمیومد همچین چیزی داشته باش
ویوا : ماله من نیست از کجا بیداش کردی ؟
خانم هان کنگ نگاهش کرد و گفت : به کناره کتجیب آقای جئون گیر گرده بود ... ویوا بدون اینکه نگاهش رو از گوشواره که الماس های خواست ریزی روش کار شده بود بگیر با صدای آرومی به بیشتر شبیه به زمزمه بود گفت : باشه میتونی بری
(๑˙❥˙๑) پارت 84 (๑˙❥˙๑)
با صدای زنگ مداوم گوشیش کمی هوشیار شد و چرخید به کمر خوابیده هنوز بدنش بخاطر دیشب و خوابیدنش روی مبل و جای تنگش
تیر میکشید روی مبل نشست
و لباسش که از دیشب کنار مبل اوفتاده بود رو برداشت و پوشیده دستی به موهای آشفته کشید
که صدای ویبره گوشیش رو شنیدن که دیشب روی میز جلوی مبل انداخت بود رو برداشت و با دیدن چند تماس از دست رفته که از طرف یونگهو و گوشه لبش رو گزید
( از کیه تاحالا انقدر خوابالو شدم مگه ساعت چنده ؟ ) نگاهی به ساعت گوشیش انداخت و با دیدن ساعت چندین بار پلک زد
تا مطمئنم بشه اشتباه ندیده ساعت ۵۷ ؛ ۱۳ ظهر رو نشون میداد
گوشیش دوباره روی میز گذاشت تا بعد از گرفتن دوش کوتاه به یونگهو زنگ بزنه و ملافه نازک روی مبل رو تا کرد و روی دسته مبل گذاشت
لحظه ای نگاهش روی مبل ماند
و با یادآوری لحظه به لحظه دیشب زمزمه های عاشقانه جونگکوک و عطش بیقراری اش احساس شیرینی توی وجودش رخنه میکرد گوشه لبش رو گزید و لبخند ریزی زد
بعد از گرفتن دوشه کوتاهی گرفتگی عضلاتش بهتر شده بود و از حمام خارج شد دامن چین دار مشکی که تقریبا تا زانوش میرسی و پیراهن یقه اسکی زیتونی همراهش پوشیده ...و زیپ چکمه هاش رو پست
موهاش رو خشک کرد..و بعد از زدن رژ کم رنگی دستی روی دامنش کشید و نگاهی به خودش توی آینه انداخت که صدا در و بعد به همراهش صدا خانم هان رو شنید : خانم میتونم بیام تو
ویوا : بله بفرمایید
خانم هان وارد اتاق شد و تعظیم کوتاهی کرد ویوا از جلوی میز آرایشش بلند شد و درحالی که گیره موی رو به موهاش
میز گفت : چیزی شده خانم هان ؟
خانم هان لنگه گوشواره سمته دختر گرفت و گفت : خانم گوشواره تون
دختر با گیجی نگاهش کرد و نگاهش رو از آینه گرفت و به سمته خانم هان برگشت و لنگه گوشواره ای رو ازش گرفت و دقیق نگاهش کردم
یادش نمیومد همچین چیزی داشته باش
ویوا : ماله من نیست از کجا بیداش کردی ؟
خانم هان کنگ نگاهش کرد و گفت : به کناره کتجیب آقای جئون گیر گرده بود ... ویوا بدون اینکه نگاهش رو از گوشواره که الماس های خواست ریزی روش کار شده بود بگیر با صدای آرومی به بیشتر شبیه به زمزمه بود گفت : باشه میتونی بری
- ۱۳.۴k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط