پوشیده بودی برایم آبی ترین دامنت را

پوشیده بودی برایم آبی ترین دامنت را
باد کولر تازه می کرد گلهای پیراهنت را
بی روسری، بی گل سر، می آوری روی ایوان

در دست سینی چای، بر گونه خندیدنت را
حالا گپ و حال و احوال، حالا کنارت نشستم
دل داده ام با سکوتم احوال پرسیدنت را

با این بهانه که باید از باغ نعناع بچینی
رفتی و من یک دل سیر دیدم خرامیدنت را
بعد از گل و چای و نعناع، یک دسته ماهی قرمز

چشم انتظارند در حوض باز استکان شستنت را
باغی غزل نذر کردم یک بار دیگر ببینم
لبخندهای عجین با نارنج و آویشنت را
#حامد_عسگری
دیدگاه ها (۰)

تا لب سرخ تو دارد تب حوّایی را آدمی نیست که نشناخته رسوایی ر...

{[○◇♡○◇]}

مو فندقی چشم سیاهی که لبانشمرموز ترین عامل بیمــاری قند استز...

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌اممن رعد و برق و زلزله‌ام، ناگه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط