لحظه ها می ایستند

لحظه ها می ایستند
و من حبس میشوم در گذرِ این زمان
زندانیِ یک خیالِ دور
طنینِ صدای او که میخواند مرا به خود
و میبرد به خلسه خیال
به اَعماقِ یک خاطره
صدای پای عابری آشنا
که گذر میکند از درونِ پُر آشوبِ من
و این زیباترین مکثِ ثانیه هاست...
دیدگاه ها (۰)

ردپایی مانده در منبه وسعتِ کائناتکه گاهی انتظار میشومگاهی شو...

"دیر یا زود، زندگی یادت میدهد بیش از آنکه نگران از دست دادن ...

صحنه پارت دهم

پارت : ۲۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط