نامخاندان جئون
نام:خاندان جئون
PART:4
جونگ کوک از اتاق رفت بیرون هوففف خدایا عجب گیری کردیما نگاه ساعت کردم ساعت ۱ ظهر بود چقدر زود گذشت حوصلم هم سر رفته بهتره کمی برم بیرون خرید کنم خرید کردن حالمو خوب میکنه پاشدم و یک لباس پوشیدم و رفتم پایین دیدم همه دور هم نشستن و حرف میزنن
جونگ کوک:کجا به سلامتی
ا.ت:بهت ربطی نداره
ب.ت:ا.ت درست صحبت کن
ا.ت:باشه بابا چی گفتم مگه
م.ت:بنظرم ا.ت و جونگ کوک باهم برن بیرون اینطوری باهم بهتر میتونن آشنا بشن
م.ک:آره فکر خوبیه
ب.ک:جونگ کوک بلند شو دیگه چرا هنوز نشستی
جونگ کوک بلند شد
جونگ کوک:بریم
ب.ت:خوشبگذره
از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
جونگ کوک:حالا کجا میخوای بری؟
ا.ت:پاساژ
جونگ کوک:باشه
حرکت کردیم
ا.ت:هنوزم باورم نمیشه که قراره با تو ازدواج کنم
جوگ کوک: یک جوری داری میگی انگار من راضیم با تو ازدواج کنم اگه دست من بود اصلا باهات ازدواج نمیکردم
ا.ت:فکر میکنی من راضیم بیشتر همسن و سالای من دارن توی این سن خوشگذرونی میکنن اون وقت من قراره ازدواج کنم خداااا
جونگ کوک:بسه دیگه
ا.ت:چیه کم آوردی؟
جونگ کوک:آخه چرا باید از توی جوجه کم بیارم؟ بخاطر این میگم بسه که ممکنه دعوامون شدید تر بشه بعد جنابعالی زار زار گریه کنی
ا.ت: اِ چه حرفا اتفاقا من تورو به گریه میندازم
جونگ کوک: بسه دیگه رسیدیم
ماشینو وایسوند و پیاده شدیم
رفتیم داخل پاساژ
ا.ت:چیزای جدید آوردن
جونگ کوک: خدا بهم رحم کنه
ا.ت:چرا؟
جونگ کوک:هیچی هیچی
رفتیم کل مغازه های پاساژ رو گشتیم کلی لباس . کفش. کیف. همه چی خریدم خریدارو به جونگ کوک میدادم تا نگه داره
جونگ کوک:بسه دیگه دستم شکست
ا.ت:این همه عضله به چه دردیت میخوره پس؟
جونگ کوک:کاش قبول نمیکردم باهات بیام (آروم)
ا.ت:چیزی گفتی؟
جونگ کوک:نه نه
همینجوری که راه میرفتیم مغازه هارو نگاه میکردم که یک لباسی چشممو گرفت
ا.ت:واییی این چقدر قشنگه
جونگ کوک:خیلی بازه
ا.ت:مگه تو میخوای بپوشی
جونگ کوک:
PART:4
جونگ کوک از اتاق رفت بیرون هوففف خدایا عجب گیری کردیما نگاه ساعت کردم ساعت ۱ ظهر بود چقدر زود گذشت حوصلم هم سر رفته بهتره کمی برم بیرون خرید کنم خرید کردن حالمو خوب میکنه پاشدم و یک لباس پوشیدم و رفتم پایین دیدم همه دور هم نشستن و حرف میزنن
جونگ کوک:کجا به سلامتی
ا.ت:بهت ربطی نداره
ب.ت:ا.ت درست صحبت کن
ا.ت:باشه بابا چی گفتم مگه
م.ت:بنظرم ا.ت و جونگ کوک باهم برن بیرون اینطوری باهم بهتر میتونن آشنا بشن
م.ک:آره فکر خوبیه
ب.ک:جونگ کوک بلند شو دیگه چرا هنوز نشستی
جونگ کوک بلند شد
جونگ کوک:بریم
ب.ت:خوشبگذره
از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
جونگ کوک:حالا کجا میخوای بری؟
ا.ت:پاساژ
جونگ کوک:باشه
حرکت کردیم
ا.ت:هنوزم باورم نمیشه که قراره با تو ازدواج کنم
جوگ کوک: یک جوری داری میگی انگار من راضیم با تو ازدواج کنم اگه دست من بود اصلا باهات ازدواج نمیکردم
ا.ت:فکر میکنی من راضیم بیشتر همسن و سالای من دارن توی این سن خوشگذرونی میکنن اون وقت من قراره ازدواج کنم خداااا
جونگ کوک:بسه دیگه
ا.ت:چیه کم آوردی؟
جونگ کوک:آخه چرا باید از توی جوجه کم بیارم؟ بخاطر این میگم بسه که ممکنه دعوامون شدید تر بشه بعد جنابعالی زار زار گریه کنی
ا.ت: اِ چه حرفا اتفاقا من تورو به گریه میندازم
جونگ کوک: بسه دیگه رسیدیم
ماشینو وایسوند و پیاده شدیم
رفتیم داخل پاساژ
ا.ت:چیزای جدید آوردن
جونگ کوک: خدا بهم رحم کنه
ا.ت:چرا؟
جونگ کوک:هیچی هیچی
رفتیم کل مغازه های پاساژ رو گشتیم کلی لباس . کفش. کیف. همه چی خریدم خریدارو به جونگ کوک میدادم تا نگه داره
جونگ کوک:بسه دیگه دستم شکست
ا.ت:این همه عضله به چه دردیت میخوره پس؟
جونگ کوک:کاش قبول نمیکردم باهات بیام (آروم)
ا.ت:چیزی گفتی؟
جونگ کوک:نه نه
همینجوری که راه میرفتیم مغازه هارو نگاه میکردم که یک لباسی چشممو گرفت
ا.ت:واییی این چقدر قشنگه
جونگ کوک:خیلی بازه
ا.ت:مگه تو میخوای بپوشی
جونگ کوک:
- ۵.۸k
- ۱۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط