نویسنده cole long
نویسنده: cole long
مترجم و ویرایشگر: فیونا
#پارت_دوم
«اوه، سلام.» سرش را از گوشه در بیرون آورد. «من دارم میرم. چیزی لازم نداری؟»
«نه، فکر کنم خوبم.» فنجان قهوهی سردم را بالا گرفتم.
«باشه، پس بقیهی چراغها رو خاموش میکنم. شب خوبی داشته باشی.»
صدای خاموش شدن چراغها از راهرو پیچید. همان چراغهای فلورسنت که وقتی روشناند، صدای وزوز دائمی دارند. از تاریکی بعدش متنفرم، همهجا خیلی ساکت میشود. شبها تنها بودن در این ساختمان، قوهی تخیل آدم را دیوانه میکند.
روی صندلی نشستم و به هفت مانیتور روبهرو خیره شدم. روی یکی از صفحهها، موقعیت دقیق نیروهای امدادی را در هر لحظه میدیدم.
ادامه دارد... .
مترجم و ویرایشگر: فیونا
#پارت_دوم
«اوه، سلام.» سرش را از گوشه در بیرون آورد. «من دارم میرم. چیزی لازم نداری؟»
«نه، فکر کنم خوبم.» فنجان قهوهی سردم را بالا گرفتم.
«باشه، پس بقیهی چراغها رو خاموش میکنم. شب خوبی داشته باشی.»
صدای خاموش شدن چراغها از راهرو پیچید. همان چراغهای فلورسنت که وقتی روشناند، صدای وزوز دائمی دارند. از تاریکی بعدش متنفرم، همهجا خیلی ساکت میشود. شبها تنها بودن در این ساختمان، قوهی تخیل آدم را دیوانه میکند.
روی صندلی نشستم و به هفت مانیتور روبهرو خیره شدم. روی یکی از صفحهها، موقعیت دقیق نیروهای امدادی را در هر لحظه میدیدم.
ادامه دارد... .
- ۱.۳k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط