اسم عشق خوب یا بد
اسم عشق خوب یا بد
پارت ۳۲
[ویو آنالی]
فشار عمیقی روی چونم بود...
جونگ کوک: درسته تو عروسک هیچکس نبودی...چون فقط فقط متعلق به خودمی...
رفتارش آدمه روانی می کنه...مردک عوضی... نیشخندی زد
جونگ کوک: خوشم میاد... اینقدر رو خودت حساس هستی..می دونی که چی میگم ؟ ...خانم کوچولو ؟ ...
منظور حرفش مثل سایه تو مغزم در حال دوندگی بود
آنالی: بله ؟
خندید گفت
جونگ کوک: هوم فقط می خواستم صدات بشنوم
بلند شد همون طور که بلند می شد خیلی راحت صاف جلوی خودش نگهم داشت
جونگ کوک: عروسک برو تو اتاقت
و خودش جلوتر از اتاق کار خارج شد . آروم به سمت اتاق خودم رفتم
و روی تخت نشستم....تا کی قرار اینجوری باشه ؟
در باز شد و آجوما اومد داخل...
آجوما: چیزی لازم ندارید ؟ ارباب گفتن هر چی لازم دارید به ما بگید براتون فراهم کنیم
یک لحظه فکری به سرم زد
آنالی: می تونم از گوشیتون استفاده کنم... لطفاً کاری نمی کنم شما آسیب ببینید
گوشی داد دستم... شماره مادرم زدم
که بعد چند بوق جواب داد....لرزش خاصی تو صدام بود
آنالی: مامان ؟ ...منم آنالی دخترت
میها: ایش تویی...دختره نحس چرا زنگ زدی ؟
آنالی: واقعا من دوست نداری ؟ من دخترتم..مامان ممکنه دیگه زنده نمونم.. لطفاً برای آخرین بار بهم بگو که دوسم داری
خندید گفت
میها: دختره بی لیاقت...حقت مرگه.. بالاخره داری به لطف داداش مافیات میمیری..برو گمشو..حتی اگه داری میمری هم باهام تماس نگیر...
اشکام سرازیر شد.... نفسم با لرزش بیرون دادم
آنالی: چرا من دوست نداری هان ؟ چرا ؟
پارت ۳۲
[ویو آنالی]
فشار عمیقی روی چونم بود...
جونگ کوک: درسته تو عروسک هیچکس نبودی...چون فقط فقط متعلق به خودمی...
رفتارش آدمه روانی می کنه...مردک عوضی... نیشخندی زد
جونگ کوک: خوشم میاد... اینقدر رو خودت حساس هستی..می دونی که چی میگم ؟ ...خانم کوچولو ؟ ...
منظور حرفش مثل سایه تو مغزم در حال دوندگی بود
آنالی: بله ؟
خندید گفت
جونگ کوک: هوم فقط می خواستم صدات بشنوم
بلند شد همون طور که بلند می شد خیلی راحت صاف جلوی خودش نگهم داشت
جونگ کوک: عروسک برو تو اتاقت
و خودش جلوتر از اتاق کار خارج شد . آروم به سمت اتاق خودم رفتم
و روی تخت نشستم....تا کی قرار اینجوری باشه ؟
در باز شد و آجوما اومد داخل...
آجوما: چیزی لازم ندارید ؟ ارباب گفتن هر چی لازم دارید به ما بگید براتون فراهم کنیم
یک لحظه فکری به سرم زد
آنالی: می تونم از گوشیتون استفاده کنم... لطفاً کاری نمی کنم شما آسیب ببینید
گوشی داد دستم... شماره مادرم زدم
که بعد چند بوق جواب داد....لرزش خاصی تو صدام بود
آنالی: مامان ؟ ...منم آنالی دخترت
میها: ایش تویی...دختره نحس چرا زنگ زدی ؟
آنالی: واقعا من دوست نداری ؟ من دخترتم..مامان ممکنه دیگه زنده نمونم.. لطفاً برای آخرین بار بهم بگو که دوسم داری
خندید گفت
میها: دختره بی لیاقت...حقت مرگه.. بالاخره داری به لطف داداش مافیات میمیری..برو گمشو..حتی اگه داری میمری هم باهام تماس نگیر...
اشکام سرازیر شد.... نفسم با لرزش بیرون دادم
آنالی: چرا من دوست نداری هان ؟ چرا ؟
- ۱۴.۵k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط