برادر بی رحم من
برادر بی رحم من💔🥀🖤
💫part 9
&هق... از رعد و برق میترسم(گریه)
"هیس اروم باش چیزی نیست
&باشه
" یورا
&بله
"دیر وقته برو بخواب
&چشم
" شب بخیر
&شب بخیر
ویو یورا:
بدجور ترسیده بودم اما الان خوبم رفتم توی اتاقم و درو بستم لباس خوابم رو که پوشیدم خودمو انداختنم رو تخت واسه وقتی که با سانا برم بیرون خیلی ذوق داشتم کم کم خوابم برد
(فلش بک به صبح روز بعد)
ویو ادمین:
یونگی اماده شده بود و قرار بود یه هفته بره آمریکا و یورا خوشحال بود که نه قراره کتک بخوره و نه قراره تو خونه زندانی باشه و راحت میشه اونا الان کنار ماشین بودن
"خب من میرم بعد یه خفته برمیگردم پیشت
&دلم براتون تنگ میشه
" زود برمیگردم
&باشه فقط
"فقط چی؟
&هیچی
" بگو ببینم
&بغلم میکنید؟
"ام... باشه
&مرسی
" خواهش میکنم
(خب دیگه همو بغل کردن)
"یورا
&بله
" تو مدتی که من نیستم حق نداری جایی بری فهمیدی؟
&بله داداش چشم
"افرین
&خداحافظ
"خداحافظ
(یونگی میره)
ویو یونگی:
امیدوارم دست گل به آب نده دلم نمیخواد دوباره بزنمش سوار شدم و رفتم ولی نمیدونم چرا همه فکرم پیش یورا بود بیخیال چیزی نیست اصلا
ویو سولی:
این ماه مادرم مریض بود و مجبور بودم برم خونه اون از ارباب مرخصی گرفته بودم ولی نگران یورا بودم این مدت که من نیستم اتفاقی براش نمیوفته؟ نه اخه چه اتفاقی اخه بهتره برم
✓یورا
&بله
✓راستش من دارم میرم
&کجا داری میری؟
✓خونه مادرم
&چرا
✓مریض شده
&امیدوارم زود تر خوب بشه
✓مرسی
&سولی
✓بله
&کی برمیگردی؟
✓هفته دیگه
&باشه ولی الان میری؟
✓اره
&دلم برات تنگ میشه
✓منم همینطور یورا
&بله
✓تو این مدت حواسط به خودت باشه
&باشه
✓افرین
&خداحافظ
✓خداحافظ
ویو یورا:
دلم برای سولی تنگ میشه اما خب چاره چیه ولش کن هفته دیگه میاد من بهتره برم به سانا بگم امشب بریم بیرون رفتم بهش زنگ زدم
(مکالمه یورا و سانا:)
~سلام
&سلام
~خوبی؟
&اره تو چطوری؟
~خوبم
&سانا
~بله
&امشب اماده باش
~برای چی؟
&مگه نگفتی میریم بیرون
~اره واقعا میای؟
&اره
~چطوری داداشت رو راضی کردی؟
&میفهمی
~باشه
&کار نداری؟
~نه
&خداحافظ
~خداخافظ
یورا قرار بود بره و با دوستش خوش بگذرونه اما اون از چیزی خبر نداشت و نمیدونست قراره با همین یه قرار چه اتفاقی بیوفته
ادامه دارد.....
شرایط:
۱٠ لایک
۱٠ کامنت
۱ فالوور
💫part 9
&هق... از رعد و برق میترسم(گریه)
"هیس اروم باش چیزی نیست
&باشه
" یورا
&بله
"دیر وقته برو بخواب
&چشم
" شب بخیر
&شب بخیر
ویو یورا:
بدجور ترسیده بودم اما الان خوبم رفتم توی اتاقم و درو بستم لباس خوابم رو که پوشیدم خودمو انداختنم رو تخت واسه وقتی که با سانا برم بیرون خیلی ذوق داشتم کم کم خوابم برد
(فلش بک به صبح روز بعد)
ویو ادمین:
یونگی اماده شده بود و قرار بود یه هفته بره آمریکا و یورا خوشحال بود که نه قراره کتک بخوره و نه قراره تو خونه زندانی باشه و راحت میشه اونا الان کنار ماشین بودن
"خب من میرم بعد یه خفته برمیگردم پیشت
&دلم براتون تنگ میشه
" زود برمیگردم
&باشه فقط
"فقط چی؟
&هیچی
" بگو ببینم
&بغلم میکنید؟
"ام... باشه
&مرسی
" خواهش میکنم
(خب دیگه همو بغل کردن)
"یورا
&بله
" تو مدتی که من نیستم حق نداری جایی بری فهمیدی؟
&بله داداش چشم
"افرین
&خداحافظ
"خداحافظ
(یونگی میره)
ویو یونگی:
امیدوارم دست گل به آب نده دلم نمیخواد دوباره بزنمش سوار شدم و رفتم ولی نمیدونم چرا همه فکرم پیش یورا بود بیخیال چیزی نیست اصلا
ویو سولی:
این ماه مادرم مریض بود و مجبور بودم برم خونه اون از ارباب مرخصی گرفته بودم ولی نگران یورا بودم این مدت که من نیستم اتفاقی براش نمیوفته؟ نه اخه چه اتفاقی اخه بهتره برم
✓یورا
&بله
✓راستش من دارم میرم
&کجا داری میری؟
✓خونه مادرم
&چرا
✓مریض شده
&امیدوارم زود تر خوب بشه
✓مرسی
&سولی
✓بله
&کی برمیگردی؟
✓هفته دیگه
&باشه ولی الان میری؟
✓اره
&دلم برات تنگ میشه
✓منم همینطور یورا
&بله
✓تو این مدت حواسط به خودت باشه
&باشه
✓افرین
&خداحافظ
✓خداحافظ
ویو یورا:
دلم برای سولی تنگ میشه اما خب چاره چیه ولش کن هفته دیگه میاد من بهتره برم به سانا بگم امشب بریم بیرون رفتم بهش زنگ زدم
(مکالمه یورا و سانا:)
~سلام
&سلام
~خوبی؟
&اره تو چطوری؟
~خوبم
&سانا
~بله
&امشب اماده باش
~برای چی؟
&مگه نگفتی میریم بیرون
~اره واقعا میای؟
&اره
~چطوری داداشت رو راضی کردی؟
&میفهمی
~باشه
&کار نداری؟
~نه
&خداحافظ
~خداخافظ
یورا قرار بود بره و با دوستش خوش بگذرونه اما اون از چیزی خبر نداشت و نمیدونست قراره با همین یه قرار چه اتفاقی بیوفته
ادامه دارد.....
شرایط:
۱٠ لایک
۱٠ کامنت
۱ فالوور
- ۵۴۳
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط