خلاصه ای از پارت قبل

خلاصه ای از پارت قبل:
تای آروم سرشو میزاره روی شونه جونگ کوک و.....

---

«تو نبودی، ولی شبیهش بودی» – پارت ۷



---

پارت ۷: «نگاه‌هایی که همه چیز رو می‌گن»

خورشید داشت آروم آروم پشت آسمون پایین می‌رفت، رنگ‌های نارنجی و بنفش آسمون رو به آتش می‌کشید.
تای و جونگ‌کوک کنار دریاچه‌ی کوچیکی توی پارک قدم می‌زدن. برگ‌های پاییزی زیر پای‌شون خش‌خش می‌کرد.،

تای ناگهان دستش رو گرفت، یه نگاه مستقیم و عمیق تو چشمای جونگ‌کوک انداخت.
"تو می‌دونی که من هیچ‌وقت اینجوری به کسی نگاه نکردم..."
صدای لرزونش انگار همون اولین اعتراف بود.

جونگ‌کوک لبخند زد، دستش رو محکم‌تر گرفت.
"من هم نه... اما این حس که با تو دارم، هیچ‌وقت توی زمانم تجربه نکردم."

برای چند لحظه هیچ کدوم حرفی نزدن، فقط چشم تو چشم بودن.


---



جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و گفت:
"هر لحظه کنار تو، مثل یه فیلمه که دوست دارم هزار بار ببینمش."
تای لبخند زد و سرش رو روی شونه‌ی جونگ‌کوک گذاشت.

"این حس... انگار زمان واستادی تا فقط ما باشیم."


---

بوسه‌ی غروب

در حالی که رنگ آسمون به تدریج به آبی تیره تغییر می‌کرد، جونگ‌کوک به آرامی دست تای رو آورد سمت صورتش،
و لب‌های خودش رو به لب‌های تای چسبوند.
تای سریع خودشو جدا کرد.

"چیکار.... میکنی؟ دیوونه ای؟

جونگ کوک سرش رو انداخت پایین با صدای لرزون گفت:
‌" فقط دلم واسه ی اون لحظه ها تنگ شده....... بود.

"چه لحظه ای؟"

"همون لحظه ای که......تو برای اولین بار احساستو بهم گفتی میدونم الان چیزی نمیدونی."

تای روش رو کرد اونور به خورشید نگاه، کرد.
آروم برگشت دست هاشو دور گردن جونگ کوک، حلقه کرد.

بوسه کوتاهی روی گونش گذاشت.

"درسته که هنوز اون صحنه هایی که میگی رو تجربه نکردم، ولی قول میدم یک حس کوچیکی بهت داشته باشم.

جونگ کوک چشماش رو گرد کرد، چشم هاش پر از اشک شد.

" چرا گریه میکنی؟
مگه بچه ای؟ "

جونگ کوک اشک هاشو پاک کرد و آروم راه افتاد.

توی راه تای آروم دست هاش رو گذاشت توی، دست کوک.

جونگ کوک آروم نگاهش، کرد و با خودش گفت:

"ای کاش مثل الان هنوز پیشم بودی..... تای.....




---

✨ پایان پارت ۷


---
دیدگاه ها (۰)

خلاصه ای از پارت قبل:اونها با یک حرکت اعتراف میکنن..... ---«...

یعنی آخرش میتونه چی باشه....؟ ---«تو نبودی، ولی شبیهش بودی» ...

خلاصه ای از پارت قبل:تای همه چیز رو میفهمه و دلش میخواد جو...

---«تو نبودی، ولی شبیهش بودی---🖋️ پارت ۵: «حقیقتی که نباید پ...

﴿ برده ﴾۲۷ part یه سول سریع لب زد : معلومه که میتونم بلافاص...

برده ﴾ ۴۰ part یه سول موهاشو پشته گوش اش داد و دلخور گفت :...

black flower(p,335)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط