عمارتاربابجعون
#عمارت_ارباب_جعون
#Part_ 52
ساکت بودم ...چی جوابش رو میدادم ؟! واقعا چیزی نمیتونستم بگم و جوابی نداشتم ....
ویو چایا :
رسیدیم دم خونه ی سوهو ....میترسیدم ...
نمیدونم یه حس ترسی توی وجودم موج میزد و نمیزاشت درست فکر کنم ....با دست تهیونگ که از ماشین کشیدم بیرون از افکارم بیرون اومدم ....
= زنگ بزن به سوهو!
* ولی...
= میدونی که اعصاب برام نزاشتی ...تا همین جا با دست های خودم چال نکردمت زنگ بزن بهش(عصبانی )
* ب..باشه....
گوشیم رو از تو کیفم برداشتم و زنگ زدم به سوهو که صدای نحسِش تو گوشم پیچید ...
٪ بَه چایا خانم....
به تهیونگ نگاه کردم که چشاش شده بود کاسه خون ....تاحالا اینجوری ندیده بودمش...
٪ کجایی؟
* ...سوهو!
٪ جانم....
* بیا جلو در....
٪ جلو در خونه ی خودم؟
* آ...آره!
٪ اتفاقی افتاده چایا ؟
* نه فقط بیا !
٪ باشه ....
گوشی رو قطع کردم و با ترس رفتم سمت تهیونگ ....
*تهیونگ ....
=هیسسسس.... هیچی نمیخوام بشنوم ....
چند دقیقه وایسادیم که سوهو بلخره پیداش شد ....
سوهو اروم اومد سمتم و نگاهی به تهیونگ انداخت ...
٪ این کیه؟
= این رو من باید از تو بپرسم !
٪ ها؟
= چرا دست از سر چایا برنمیداری؟(حرصی)
٪ تو چیکارشی ...
= گفتم چرا دست سرش برنمیداری(گرفت از یقه ی سوهو!)
٪ ولم کن...تو کی هستی مگه ..ولم کن...
= چایا رو هنوز دوست داری!!!
٪ معلومه که دارم....اون تمامه زندگیمه !
یهو قلبم وایساد ....چی داشت میگفت ...وای الان تهیونگ خَفَش میکرد ....
=( لبخند تلخ) ....پس دوسش داری!!!(یقه ی سوهو رو ول کرد)
* نه نه ....تهیونگ....من اونو دوست ندارم ..تهیونگ....
تهیونگ بدون هیچ کلمه ای رفت سمت ماشینش..و تکیه داد به ماشین ....
= یه جای دلم میگفت اشتباه کردم ...ولی نمیدونم چرا اینقدر احمق بازی درآوردم !(با بغض)
* تهیونگ...
= هیسس....گفتی من رو دوست داری ...گفتی بهترین انتخاب زندگیتم....ولی عین سگ داشتی دروغ میگفتی ...!!
* تهیونگ(بغض)
تهیونگ سوار ماشین شد و با سرعت زیاد رفت ...پاهام سست شد و خوردم زمین...تهیونگ....تهیونگگگگگگ (گریه).....
سوهو اومد سمتم ...دستش رو گذاشت رو شونم و خواست بلندم کنه که دستش رو پس زدم ....
ادامه دارد......
#Part_ 52
ساکت بودم ...چی جوابش رو میدادم ؟! واقعا چیزی نمیتونستم بگم و جوابی نداشتم ....
ویو چایا :
رسیدیم دم خونه ی سوهو ....میترسیدم ...
نمیدونم یه حس ترسی توی وجودم موج میزد و نمیزاشت درست فکر کنم ....با دست تهیونگ که از ماشین کشیدم بیرون از افکارم بیرون اومدم ....
= زنگ بزن به سوهو!
* ولی...
= میدونی که اعصاب برام نزاشتی ...تا همین جا با دست های خودم چال نکردمت زنگ بزن بهش(عصبانی )
* ب..باشه....
گوشیم رو از تو کیفم برداشتم و زنگ زدم به سوهو که صدای نحسِش تو گوشم پیچید ...
٪ بَه چایا خانم....
به تهیونگ نگاه کردم که چشاش شده بود کاسه خون ....تاحالا اینجوری ندیده بودمش...
٪ کجایی؟
* ...سوهو!
٪ جانم....
* بیا جلو در....
٪ جلو در خونه ی خودم؟
* آ...آره!
٪ اتفاقی افتاده چایا ؟
* نه فقط بیا !
٪ باشه ....
گوشی رو قطع کردم و با ترس رفتم سمت تهیونگ ....
*تهیونگ ....
=هیسسسس.... هیچی نمیخوام بشنوم ....
چند دقیقه وایسادیم که سوهو بلخره پیداش شد ....
سوهو اروم اومد سمتم و نگاهی به تهیونگ انداخت ...
٪ این کیه؟
= این رو من باید از تو بپرسم !
٪ ها؟
= چرا دست از سر چایا برنمیداری؟(حرصی)
٪ تو چیکارشی ...
= گفتم چرا دست سرش برنمیداری(گرفت از یقه ی سوهو!)
٪ ولم کن...تو کی هستی مگه ..ولم کن...
= چایا رو هنوز دوست داری!!!
٪ معلومه که دارم....اون تمامه زندگیمه !
یهو قلبم وایساد ....چی داشت میگفت ...وای الان تهیونگ خَفَش میکرد ....
=( لبخند تلخ) ....پس دوسش داری!!!(یقه ی سوهو رو ول کرد)
* نه نه ....تهیونگ....من اونو دوست ندارم ..تهیونگ....
تهیونگ بدون هیچ کلمه ای رفت سمت ماشینش..و تکیه داد به ماشین ....
= یه جای دلم میگفت اشتباه کردم ...ولی نمیدونم چرا اینقدر احمق بازی درآوردم !(با بغض)
* تهیونگ...
= هیسس....گفتی من رو دوست داری ...گفتی بهترین انتخاب زندگیتم....ولی عین سگ داشتی دروغ میگفتی ...!!
* تهیونگ(بغض)
تهیونگ سوار ماشین شد و با سرعت زیاد رفت ...پاهام سست شد و خوردم زمین...تهیونگ....تهیونگگگگگگ (گریه).....
سوهو اومد سمتم ...دستش رو گذاشت رو شونم و خواست بلندم کنه که دستش رو پس زدم ....
ادامه دارد......
- ۱۵.۲k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط