شدم مرتد به قربانگاه رویت

شُدم  مُرتَد  به  قربانگاهِ   رویت
زِجان دل داده ام بر های وهویت
دو جامت می برم هر شب بخانه
بنوشم   از  خُمِ ، خُم ریزِ جویت
درون   جامِ  اول   باده   ریزم
ولی آن   دومی  آرم به کویت
کشم پا بر دل تاریکه ی شب
بگیرم جامِ لرزان را به سویت
که  تا شاید  بریزی قطره ای می
وزان   لبهای سُرخِ  چون هلویت
دیدگاه ها (۳)

دیشب به جای شمع کلمه به کلمه شعرهایم را روشن کردم تمام شعرها...

کاش بگذارد خدا خود را بجای ما دوتاچاره‌ای شاید بیندیشد برای ...

مخوان بلبل دل ویرانه کس نیستبرای تو  بجز  بند و  قفس نیستندا...

آن قدر جای خالیت اینجاست،که کنارم دراز می‌کشد،برایم قصه می‌گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط