معلم گفت بنویس سیاه

معلم گفت بنویس سیاه.
بلد بودم ولی...
_مگه کری؟بنویس سیاااااه.
بچه ها به من خندیدن.
چشمم از اشک خیس شد.
_اگه نمیتونی برو بشین.مینویسی یا نه؟؟؟
+سیاه؟؟؟؟
_آره چندبار باید بگم؟؟
اشکامو پاک کردم.نوشتم:
عکس پدر روبان سیاه دارد.
لباس مادر خیلی وقت است سیاه است.خانه ی ما سیاه است.
روزگار مثل لباس برادرم سیاه است.
دنیا دیگر برای من سیاه است.
دیدگاه ها (۱)

دست من و مامانم :)

کسی نیست بیاد بحرفیم؟حوصلم سرفت :(

درد مرگ پدر بود و مرگ درد پدر بود.خیلی دلم تنگته ولی مگه عشق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط