بطری آب رو روی گردنم گذاشت و گفت میترسی آب رو تو پیراهن
بطری آب رو روی گردنم گذاشت و گفت: "میترسی آب رو تو پیراهنت بریزم؟"
گفتم: "نه."
گفت: "پس چون نمیترسی و از این کار بدت نمیاد، نمیریزم."
حرفش دقیقاً مثل شخصیت اولِ مردِ فیلم لئون، ژان رنو بود. کسی که آدم میکشت. یک بار موقع کشتن یکی از بدهکاراش، ازش پرسید: "زندگیت رو دوست داری؟"
اون هم جواب داد: "چرا دوست نداشته باشم. زن و بچه هام و پول و کل زندگیم رو دوست دارم."
لئون گفت: "پس چون زندگیت رو دوست داری، جونت رو میگیرم و چیزی رو که باید بدونی اینه که من به آدم هایی که زندگیشون رو دوست ندارن، کاری ندارم."
یادِ تو افتادم. وقتی که بودم و دوستت داشتم، قدرم رو ندونستی و رفتی. تو میدونستی که من دوستت دارم ولی تمامِ حس و علاقه ای که بهت داشتم رو نادیده گرفتی و ولم کردی. ولی بعد از یک مدت برگشتی اما من دیگه دوستت نداشتم و برگشتنت هیچ سودی نداشت. چون تورو از دلم بیرون کرده بودم. چون ازت بدم میومد. چون دیگه زندگیِ من نبودی.
گفتم: "نه."
گفت: "پس چون نمیترسی و از این کار بدت نمیاد، نمیریزم."
حرفش دقیقاً مثل شخصیت اولِ مردِ فیلم لئون، ژان رنو بود. کسی که آدم میکشت. یک بار موقع کشتن یکی از بدهکاراش، ازش پرسید: "زندگیت رو دوست داری؟"
اون هم جواب داد: "چرا دوست نداشته باشم. زن و بچه هام و پول و کل زندگیم رو دوست دارم."
لئون گفت: "پس چون زندگیت رو دوست داری، جونت رو میگیرم و چیزی رو که باید بدونی اینه که من به آدم هایی که زندگیشون رو دوست ندارن، کاری ندارم."
یادِ تو افتادم. وقتی که بودم و دوستت داشتم، قدرم رو ندونستی و رفتی. تو میدونستی که من دوستت دارم ولی تمامِ حس و علاقه ای که بهت داشتم رو نادیده گرفتی و ولم کردی. ولی بعد از یک مدت برگشتی اما من دیگه دوستت نداشتم و برگشتنت هیچ سودی نداشت. چون تورو از دلم بیرون کرده بودم. چون ازت بدم میومد. چون دیگه زندگیِ من نبودی.
- ۲.۸k
- ۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط