پارت دوم
{پارت دوم}
🎀شب🎀
( همه داخل اتاقاشون خواب بودن جز ته و کوک)
ته میره سمت اتاق کوک و وارد میشه .
🐇: هیی ترسیدم .
🐯 : کوک اینجوری با من حرف نزن مگر ن برات ید تموم میشه .
🐇: نه بابا 😅 من خودم اول از همه دست به کار میشم 😌 پس منو نترسون .
🐯 : خب بابا ، حیف که فردا بازم پیش بچه هاییم ، مگر نه کاری میکردم نه بتونی بشینی نه وایسی ن راه بری ، ولی بچها میفهمن ...🥲
🐇 : بخدا شوخی کردم ته ، چرا جدی میگیری ؟!
🐯 : نه کلا قصد این کار و داشتم و دارم .
( کوک یه نگاه به ته میندازه... از اوضای ته معلومه حشری شده ...🥲 خدا به خیر بگذرونه. )
🐇: ته...خو..وخوبی؟!
🐯 : اره کوک فقط یکم ... مهم نیس .
🐇 : همون بهتر مهم نباشه .
🐯 : کوک واقعا دارم جلوی خودمو میگیرم پس تمومش کن و تحریکم نکن .
🐇 : باش بابا ، من میرم یه دوش بگیرم و بیام .
🐯 : منم میا...
🐇 : نه ته ، حداقل تو حموم و دسشویی تنهام بزار 🤌🏼
🐯 : آخه ... ای بابا باش .
( کوک لباساشو در میارع و اینگونه ته تحریک میشود ...🤲🏼😃🔞)
🐯 : خودتو جمع و جور کن .
🐇: خو دارم میرم حموم با لباس که نمیتون...
( توجه فرمایید اینجا یک کیس از جانب ته شکل میگیرد 🎀)
🐇 : امممم... عاا خو من میرم... ام به حمومم برسم ... تو ام دیگه ... ام وقتشه بری .
🐯 : ن من همینجا راحتم .
🐇 : آخه ... ام باشه .
🐯 : زود کارتو کن .
( حموم کوک ۱۵ دقیقه طول میکشه )
( خودشو خشک میکنه و یه شرتک فقط تنش میکنه😌)
(انگار خودشم خیلی دل دوست داره ته و تحریک کنه 😅)
چون ته رو تخت خوابیده بود ، کوک خواست جاشو رو زمین بندازه که ته بیدار شد .
🐯 : چیکار میکنی ؟!
🐇 : ترسوندیم ، مگه نخوابیده بودی ؟؛
🐯 : نه ، فقط چشمام و بسته بودم منتظر تو بودم .
🐇 : آها .
🐯 : نگفتی داری چیکار میکنی ؟؛
🐇 : دارم جامو میندازم .
🐯 : تخت به این بزرگی چرا رو زمین ؟!
🐇 : امم خو ...
🐯 : نکنه بخاطر من ؟!
🐇 : خو ببین ... من فقط میخواستم ...
ته حرفش و قطع میکنه .
🐯 : ولش کن مهم نی ، بیا اینجا .
🐇 : باش ...
( کوک از خدا خواسته میره پیش ته )
ته ام که بغل ...
خلاصه ته شب بسیاررر خوبی رو گذرومد ولی برا کوک فک نکنم اینطور بوده باشه ...😅 ( بنده خدا بدنش کبود شد ، لبش بی حس و کونش پاره ...🥲💔)
{ اتمام پارت دوم }
🎀شب🎀
( همه داخل اتاقاشون خواب بودن جز ته و کوک)
ته میره سمت اتاق کوک و وارد میشه .
🐇: هیی ترسیدم .
🐯 : کوک اینجوری با من حرف نزن مگر ن برات ید تموم میشه .
🐇: نه بابا 😅 من خودم اول از همه دست به کار میشم 😌 پس منو نترسون .
🐯 : خب بابا ، حیف که فردا بازم پیش بچه هاییم ، مگر نه کاری میکردم نه بتونی بشینی نه وایسی ن راه بری ، ولی بچها میفهمن ...🥲
🐇 : بخدا شوخی کردم ته ، چرا جدی میگیری ؟!
🐯 : نه کلا قصد این کار و داشتم و دارم .
( کوک یه نگاه به ته میندازه... از اوضای ته معلومه حشری شده ...🥲 خدا به خیر بگذرونه. )
🐇: ته...خو..وخوبی؟!
🐯 : اره کوک فقط یکم ... مهم نیس .
🐇 : همون بهتر مهم نباشه .
🐯 : کوک واقعا دارم جلوی خودمو میگیرم پس تمومش کن و تحریکم نکن .
🐇 : باش بابا ، من میرم یه دوش بگیرم و بیام .
🐯 : منم میا...
🐇 : نه ته ، حداقل تو حموم و دسشویی تنهام بزار 🤌🏼
🐯 : آخه ... ای بابا باش .
( کوک لباساشو در میارع و اینگونه ته تحریک میشود ...🤲🏼😃🔞)
🐯 : خودتو جمع و جور کن .
🐇: خو دارم میرم حموم با لباس که نمیتون...
( توجه فرمایید اینجا یک کیس از جانب ته شکل میگیرد 🎀)
🐇 : امممم... عاا خو من میرم... ام به حمومم برسم ... تو ام دیگه ... ام وقتشه بری .
🐯 : ن من همینجا راحتم .
🐇 : آخه ... ام باشه .
🐯 : زود کارتو کن .
( حموم کوک ۱۵ دقیقه طول میکشه )
( خودشو خشک میکنه و یه شرتک فقط تنش میکنه😌)
(انگار خودشم خیلی دل دوست داره ته و تحریک کنه 😅)
چون ته رو تخت خوابیده بود ، کوک خواست جاشو رو زمین بندازه که ته بیدار شد .
🐯 : چیکار میکنی ؟!
🐇 : ترسوندیم ، مگه نخوابیده بودی ؟؛
🐯 : نه ، فقط چشمام و بسته بودم منتظر تو بودم .
🐇 : آها .
🐯 : نگفتی داری چیکار میکنی ؟؛
🐇 : دارم جامو میندازم .
🐯 : تخت به این بزرگی چرا رو زمین ؟!
🐇 : امم خو ...
🐯 : نکنه بخاطر من ؟!
🐇 : خو ببین ... من فقط میخواستم ...
ته حرفش و قطع میکنه .
🐯 : ولش کن مهم نی ، بیا اینجا .
🐇 : باش ...
( کوک از خدا خواسته میره پیش ته )
ته ام که بغل ...
خلاصه ته شب بسیاررر خوبی رو گذرومد ولی برا کوک فک نکنم اینطور بوده باشه ...😅 ( بنده خدا بدنش کبود شد ، لبش بی حس و کونش پاره ...🥲💔)
{ اتمام پارت دوم }
- ۳.۳k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط