روزی روزگاری وقتی که زمستان بود و زمین سراسر برف بود گنج

روزی روزگاری وقتی که زمستان بود و زمین سراسر برف بود گنجشکی بود پشت پنجره اتاق به یک گنجشک ماده مینگرید. گنجشک گفت :من تو را دوست دارم و قول میدهم که تا آخر با تو بمانم اما گنجشک توی اتاق جوابی نداد و فقط نگاه کرد . روز بعد باز هم گنجشک حرفش را تکرار کرد اما باز هم گنجشک داخل اتاق جوابی نداد. فردای آن روز فردی پشت پنجره ایستاد وقتی که گنجشک را دید تعجب کرد گنجشک بیچاره از گرسنگی و سرما هلاک شده بود.





گنجشک داخل اتاق چوبی بود.....




حکایت خیلی از ما آدمهاست خودمان را برای آدم های چوبی فدا میکنیم :)
دیدگاه ها (۰)

یاقوت اژدها p3چشمام سیاهی رفت و دیدم تاریک شد..................

اسلاید اول:اتاق ا/تاسلاید دوم:قصر سلطنتی اژدهایان سرخاسلاید ...

قدرت تکلم من در عصبانیت به روایت تصویر :بابام:پدصگ ب من میگی...

بد ترین سوتی که تا حالا دادین چیه؟همه بگنخودم:مشترک مورد نظر...

پارت ۱۶۱

فیکشن بی تی اس چشم های بسته

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط