پوان شکسته
𝗕𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗣𝗼𝗶𝗻𝘁𝗲 {پوانِ شکسته}
𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟱𝟬
[ویو ا.ت]
به محض شنیدن صدای لارا، حس انزجار درونم از ترس قویتر شد. نباید میذاشتم منو تو این وضعیت ببینه... من حتی لباسهام رو عوض نکرده بودم و پاهام خونریزی داشت.
با تموم توانی که تو ساق پاهای خستهام بود، سریع خودم رو از روی زمین بالا کشیدم.
دستم رو که تهیونگ برای لحظهای روش گذاشته بود، با خشونت عقب کشیدم و روی پاهای لرزونم ایستادم. تهیونگ هم همزمان با من بلند شد.
لارا قدمبهقدم نزدیک شد. پاشنهی کفشهاش با هر تَق روی چوب، مثل چکش توی سرم میکوبید.
چشماش برق خشم داشت، اما نگاهش فقط برای من بود؛
انگار تهیونگ تو اون لحظه وجود نداشت.
اون تموم وضعیت رو از چشم من میدید.
لارا: تو..تو به چه جرعتی همچین کاری کردی؟
نفس عمیقی کشیدم تا بغضم رو قورت بدم.
ا.ت: من هیچ کاری نکردم، لارا. من فقط داشتم...
لارا: فقط داشتی تمیزکاری میکردی؟
پوزخند زنندهای زد.
لارا: چرا نامزد من باید اینجا باشه، تو این وضعیت، روی زانو؟ با دکمه های باز؟جلوی تو؟ فکر کردی من سادهام ؟ یا اون انقدر احمقه که بازی کثیف تو رو نفهمه؟
تهیونگ سریع جلو اومد.
تهیونگ: لارا، صبر کن! این اون چیزی نیست که فکر میکنی. من تازه رسیدم، فقط...
لارا حتی نگاهش هم نکرد. دستش رو با خشم به معنی سکوت جلوی تهیونگ برد، و دوباره به سمت من برگشت.
لارا: همیشه میدونستم چقدر حقیر و پستی!
کلماتش مثل شلاق رو صورتم فرود اومد.
لارا: همیشه حس میکردم به من حسودی میکنی به رقصم، به جایگاهم، به توجهی که همه بهم دارن.
به جای اینکه وقتت رو برای باله بذاری، صرف اغوای نامزد من میکنی؟
صدام لرزید.
ا.ت: من هیچکس رو اغوا نکردم! تو بودی که امروز ظهر جلوی مربی، منو تحقیر کردی و باعث این شدی که زمین رو بسابم!
لارا دیگه کنترلش رو از دست داد. صورتش از خشم سرخ شده بود.
نزدیکتر اومد، طوری که بوی عطر گرونقیمتش تو مشامم پیچید.
هردو دستش رو بالا برد و با تموم قدرت، با کف دستاش به سینهام کوبید.
لارا: از جلوی چشمم گمشو، دختره ی ه*ز*h
ضربه اونقدر ناگهانی و محکم بود که تعادلم به هم خورد.
مچ پای آسیبدیدهام تاب تحمل این شوک رو نداشت. احساس کردم دارم سقوط میکنم. صدای فریاد خفهای از ته گلوم خارج شد.
یه لحظه چشمهام تار شد..
زمین، خون، نور زرد...
اما به جای زمین سرد، تو آغوش گرم و محکم فرو رفتم.
نفس کسی کنار گوشم بود..سنگین، تند.
یه دستش دور کمرم پیچید و دست دیگه، محکم شونهام رو گرفت تا نیفتم.
بوی عطر تهیونگ، که هنوز شلخته و آشوبزده بود، فضای اطرافم رو پر کرد.
سرم روی سینهاش بود، میتونستم ضربان تند قلبش رو بشنوم.
گرمای بدنش تموم سرمای سالن رو شکست.
برای چند ثانیه، همه چیز تو سکوت موند.
من تو آغوش اون،
لارا با چشمای از حدقه دراومده،
و یه سکوت سنگین بین ما.
تهیونگ منو محکم تر نگه داشت.
فقط یه کلمه، از بین دندونهای فشردهاش بیرون اومد، که خطاب به لارا بود.
لحنش سرد و پر از هشدار بود.
تهیونگ: بس کن لارا.
این صدا نه فریاد بود، نه التماس… فقط خط قرمزی، کشیدهشده بین سه نفر بود.
𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟱𝟬
[ویو ا.ت]
به محض شنیدن صدای لارا، حس انزجار درونم از ترس قویتر شد. نباید میذاشتم منو تو این وضعیت ببینه... من حتی لباسهام رو عوض نکرده بودم و پاهام خونریزی داشت.
با تموم توانی که تو ساق پاهای خستهام بود، سریع خودم رو از روی زمین بالا کشیدم.
دستم رو که تهیونگ برای لحظهای روش گذاشته بود، با خشونت عقب کشیدم و روی پاهای لرزونم ایستادم. تهیونگ هم همزمان با من بلند شد.
لارا قدمبهقدم نزدیک شد. پاشنهی کفشهاش با هر تَق روی چوب، مثل چکش توی سرم میکوبید.
چشماش برق خشم داشت، اما نگاهش فقط برای من بود؛
انگار تهیونگ تو اون لحظه وجود نداشت.
اون تموم وضعیت رو از چشم من میدید.
لارا: تو..تو به چه جرعتی همچین کاری کردی؟
نفس عمیقی کشیدم تا بغضم رو قورت بدم.
ا.ت: من هیچ کاری نکردم، لارا. من فقط داشتم...
لارا: فقط داشتی تمیزکاری میکردی؟
پوزخند زنندهای زد.
لارا: چرا نامزد من باید اینجا باشه، تو این وضعیت، روی زانو؟ با دکمه های باز؟جلوی تو؟ فکر کردی من سادهام ؟ یا اون انقدر احمقه که بازی کثیف تو رو نفهمه؟
تهیونگ سریع جلو اومد.
تهیونگ: لارا، صبر کن! این اون چیزی نیست که فکر میکنی. من تازه رسیدم، فقط...
لارا حتی نگاهش هم نکرد. دستش رو با خشم به معنی سکوت جلوی تهیونگ برد، و دوباره به سمت من برگشت.
لارا: همیشه میدونستم چقدر حقیر و پستی!
کلماتش مثل شلاق رو صورتم فرود اومد.
لارا: همیشه حس میکردم به من حسودی میکنی به رقصم، به جایگاهم، به توجهی که همه بهم دارن.
به جای اینکه وقتت رو برای باله بذاری، صرف اغوای نامزد من میکنی؟
صدام لرزید.
ا.ت: من هیچکس رو اغوا نکردم! تو بودی که امروز ظهر جلوی مربی، منو تحقیر کردی و باعث این شدی که زمین رو بسابم!
لارا دیگه کنترلش رو از دست داد. صورتش از خشم سرخ شده بود.
نزدیکتر اومد، طوری که بوی عطر گرونقیمتش تو مشامم پیچید.
هردو دستش رو بالا برد و با تموم قدرت، با کف دستاش به سینهام کوبید.
لارا: از جلوی چشمم گمشو، دختره ی ه*ز*h
ضربه اونقدر ناگهانی و محکم بود که تعادلم به هم خورد.
مچ پای آسیبدیدهام تاب تحمل این شوک رو نداشت. احساس کردم دارم سقوط میکنم. صدای فریاد خفهای از ته گلوم خارج شد.
یه لحظه چشمهام تار شد..
زمین، خون، نور زرد...
اما به جای زمین سرد، تو آغوش گرم و محکم فرو رفتم.
نفس کسی کنار گوشم بود..سنگین، تند.
یه دستش دور کمرم پیچید و دست دیگه، محکم شونهام رو گرفت تا نیفتم.
بوی عطر تهیونگ، که هنوز شلخته و آشوبزده بود، فضای اطرافم رو پر کرد.
سرم روی سینهاش بود، میتونستم ضربان تند قلبش رو بشنوم.
گرمای بدنش تموم سرمای سالن رو شکست.
برای چند ثانیه، همه چیز تو سکوت موند.
من تو آغوش اون،
لارا با چشمای از حدقه دراومده،
و یه سکوت سنگین بین ما.
تهیونگ منو محکم تر نگه داشت.
فقط یه کلمه، از بین دندونهای فشردهاش بیرون اومد، که خطاب به لارا بود.
لحنش سرد و پر از هشدار بود.
تهیونگ: بس کن لارا.
این صدا نه فریاد بود، نه التماس… فقط خط قرمزی، کشیدهشده بین سه نفر بود.
- ۱۴.۱k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط