پارت

#پارت250



وقتی من بی توجهی تو رو دیدم تصمیم گرفتم که منم یهت بی توجه باشم دقیق مثله خودت اره منم مثله خودت شدم ...

ابرویی بالا انداختم :درسته تقصیر منم بود ولی میشد کاری کنی که مهسا رو فراموش کنم ... یا این کارات داری کاری میکنی که بیشتر از قبل ...

چیزی نگفت و فقط بهم نگاه میکرد منم به اون نگاهمو ازش گرفتم و راه افتادم سمت اتاق دستمو رو دستگیره گذاشتم خواستم از اتاق برم بیرون که یادم رفت یه موضوعی رو مشخص نکردم...

رو پاشنه پا چرخیدم و گفتم :

راستی شاید نتونیم باهم ادامه بدیم بهتره که راهمون جدا شه ...

با چشمایی که نم اشک داشت گفت : از خداته که منو از زندگیت بندازی بیرون ؟! اره ؟!

سرمو به نشونه تکون دادم : نه ، ولی منو تو اینده ایی نداریم ...

این چند ماهم بهمون ثابت شده ...

شقایق : باشه ...

مکثی کرد : منتظر اظهار نامه طلاق هستم!

چیزی نگفتم و از اتاق خارج شدم، میخواستم از بخش بیرون برم که یه نفر صدام زد متعجب به عقب برگشتم

با دیدن دختر جلفی که داشت میدوید اخمی کردم رو به روم وایستاد و نفس نفس زنان گفت:

شقایق رو ترک نکن بی تو میمیره!

پوزخندی زدم : چرت نگو ...

پشت و رو شدم خواستم برم با حرفی که زد سرجام موندم
دیدگاه ها (۲)

#پارت251دختره: شقایق سرطان داره ...خشکم زد، چشمام گرد شد اب ...

#پارت252اره تو فکر میکردی شقایق به تو اهمیت نمیده ولی نه این...

#پارت249پوکر به شقایق نگاه کردم که سرشو پایین انداخت و گفت:ب...

#پارت248کل اتاق پر بود از لباس ، انواع لباس رو تخت رو زمین ر...

پارت : ۳

Withered flower

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط