انگشت کوچیکه

از زبان جیمین

- ای بابا من نمی‌خوام ازدواج کنم چرا نمی‌فهمید چرا دست از سرم بر نمیدارید

مادر ج:( مادر جیمین ) آخه پسرم دیگه ۳1سالت شده چرا نمی‌خوای میخوای آنقدر تنها بمونی که چی بشه

پدر ج: زن چرا انقدر به پچه فشار میاری هر وقت از یکی خوشش آمد خودش میگه ماهم میریم خواستگاریش اینطور نیست پسرم .( و بعد یه چشمکی زد )

انگار تنها کسی که منو می‌فهمه بابامه

- بنظرم حق با پدره هر وقت از کسی خوشم آمد میام و با شما در میان می‌زارم اینطوری بهتره

مادر ج: مرد شما نیازی نیست حرفی بزنید اگه به این باشه میره یکی عین خودش پیدا می‌کنه بالا سر ما می‌زاره . بنظرم همین دختر...

- خواهش میکنم دیگه حرف برادر زاده ات رو پیش نکش که حوصله ندارم

مادر ج: ا وا چرا ؟ مگه برادر زاده من چشه که حوصله شنیدن دربارش رو نداری دختر به او خوبی و پاکی کی بهتر از دختر داییت ها!!

(هه هر کی ندونه من که خوب می‌دونم چه دختر پاک و معصومیه که کل شهر رو آباد کرده )😏

فالو کن ❤️
دیدگاه ها (۰)

انگشت کوچیکه پارت 2

انگشت کوچیکه پارت۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط